گنجور

 
صائب تبریزی

عمر من در سایه آن قامت دلجو گذشت

از چنان حیرت فرا سروی چسان این جو گذشت؟

محمل لیلی سبکسیرست، ورنه بارها

چشم مجنون در دویدن از رم آهو گذشت

همچنان بیگانه از دین است چشم کافرش

گرچه عمش جمله در محراب آن ابرو گذشت

زهره شیران شود از دیدن همچشم آب

یارب از نظاره لیلی چه بر آهو گذشت

از نگه می شد غبارآلود آب گوهرش

از غبار خط چه یارب بر عقیق او گذشت

بر بیاض عارض او از غبار خط نرفت

آنچه بر روز من از زلف سیاه او گذشت

از سیاهی ره برون بی خضر بردن مشکل است

سرمه خونها خورد تا زان نرگس جادو گذشت

بر دم صد تیغ عریان پا نهادن مشکل است

تند نتواند نگاه از چین آن ابرو گذشت

دیده روشن نمی ماند درین بستانسرا

دید تا خورشید را شبنم ز رنگ و بو گذشت

دست از آب زندگی نتوان به خاک تیره شست

وای بر آن کس که بهر نان ز آب رو گذشت

ترک خودبینی نمی آید ز هر ناشسته روی

سرو نتوانست با آزادگی زین جو گذشت

در دل او ره ندارد، ورنه صائب بارها

تیر آه من ز سنگ از قوت بازو گذشت

 
 
 
طغرای مشهدی

فرصت صد بوسه در کف داشت، وز اقبال ما

شانه غافل در شب زلف از بر آن رو گذشت

اشک بر سوز دلم هرگز سر راهی نبست

آتش از یک سو چو آمد، آب از یک سو گذشت

همچو سیلی کز سرپل بگذرد در نوبهار

[...]

سیدای نسفی

از سر کوی که آن مه با قد دلجو گذشت

از لب بام فلک غوغای های و هو گذشت

شور و محشر شد عیان هر جانب آن بدخو گذشت

رسته خیز انگیخت از چین جبین هر سو گذشت

بیدل دهلوی

یک شبم در دل نسیم یاد آن گیسو گذشت

عمر در آشفتگی‌ چون سر به زیر مو گذشت

شوخی اندیشهٔ لیلی درین وادی بلاست

بر سر مجنون قیامت از رم آهوگذشت

هیچ‌ کافَر را عذاب مرگ مشتاقان مباد

[...]

طغرل احراری

سرو نازش هر طرف با قامت دلجو گذشت

شور و غوغای جهان از گنبد مینو گذشت

در چمن سنبل ز خجلت سر به پیش افکنده بود

جانب گلشن مگر بویی ازآن گیسو گذشت؟!

در کمینگاه تغافل چشم او ره می‌زند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه