گنجور

 
صائب تبریزی

می توان از گلشن فردوس دست افشان گذشت

از تماشای بناگوش بتان نتوان گذشت

یک سر مو بر تنم بی پیچ و تاب عشق نیست

تا کدامین آتشین جولان ازین میدان گذشت

خاکمال خجلت همکار خوردن مشکل است

از غبار خط او یارب چه بر ریحان گذشت

خنده سایل بلاگردان برق آفت است

وای بر کشتی که از وی خوشه چین گریان گذشت

آب می گردد به چشم از مهر و از تاب رخش

اشک نتواند مرا از سایه مژگان گذشت

چشم آخربین به استقبال آفتاب می رود

عمر ما چون نوح در اندیشه طوفان گذشت

اهل معنی را به صورت هست ربط معنوی

چون تواند صائب از نظاره خوبان گذشت؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جهان ملک خاتون

صبحدم ذوقی ندارد بی تو در بستان گذشت

درد دل دارم ز تو نتوانم از درمان گذشت

هیچ مشکلتر ز هجر جان گداز یار نیست

چون بگویم شدّت هجران من آسان گذشت

راستی سرویست قدّش در سرابستان جان

[...]

هلالی جغتایی

دل چه باشد کز برای یار ازان نتوان گذشت

یار اگر اینست، بالله می توان از جان گذشت

از خیال آن قد رعنا گذشتن مشکلست

راست میگویم، بلی، از راستی نتوان گذشت

جز بروز وصل عمر و زندگی حیفست حیف

[...]

صائب تبریزی

برق چون ابر بهار از کشت من گریان گذشت

سیل گردآلود خجلت زین ده ویران گذشت

شوق چون پا در رکاب بیقراری آورد

می توان با اسب چون از آتش سوزان گذشت

گر چنین تبخال غیرت مهر لب گردد مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه