گنجور

 
صائب تبریزی

می توان از گلشن فردوس دست افشان گذشت

از تماشای بناگوش بتان نتوان گذشت

یک سر مو بر تنم بی پیچ و تاب عشق نیست

تا کدامین آتشین جولان ازین میدان گذشت

خاکمال خجلت همکار خوردن مشکل است

از غبار خط او یارب چه بر ریحان گذشت

خنده سایل بلاگردان برق آفت است

وای بر کشتی که از وی خوشه چین گریان گذشت

آب می گردد به چشم از مهر و از تاب رخش

اشک نتواند مرا از سایه مژگان گذشت

چشم آخربین به استقبال آفتاب می رود

عمر ما چون نوح در اندیشه طوفان گذشت

اهل معنی را به صورت هست ربط معنوی

چون تواند صائب از نظاره خوبان گذشت؟