گنجور

 
صائب تبریزی

با رخ خندان او گل چهره نگشوده ای است

برق با جولان شوخش پای خواب آلوده ای است

می کشد در خاک و خون نظارگی را دیدنش

سبز تلخ من عجب شمشیر زهرآلوده ای است

گردش پرگارش از مرکز بود آسوده تر

عالم حیرت، عجایب عالم آسوده ای است

چشم عبرت بین به خواب نوبهاران رفته است

ورنه هر برگ خزانی دست بر هم سوده ای است

تلخکامی های ما از لب گشودنهای ماست

ورنه پر شکر بود هرجا لب نگشوده ای است

خاطر آسوده در وحشت سرای خاک نیست

هست در زیر زمین، اینجا اگر آسوده ای است

جاده چون زنجیر می پیچد به پای رهروان

در پی این کاروان گویا قدم فرسوده ای است

در شبستانی که من پروانه او گشته ام

دولت بیدار، صائب چشم خواب آلوده ای است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

بی جمالت مردمک آیینه نزدوده ای است

بی تماشای تو مژگان دست بر هم سوده ای است

عاشقان را بی خرام قامت موزون تو

سرو در مد نظر، شمشیر زهرآلوده ای است

ماه کز نظاره اش چشم جهانی روشن است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه