با رخ خندان او گل چهره نگشوده ای است
برق با جولان شوخش پای خواب آلوده ای است
می کشد در خاک و خون نظارگی را دیدنش
سبز تلخ من عجب شمشیر زهرآلوده ای است
گردش پرگارش از مرکز بود آسوده تر
عالم حیرت، عجایب عالم آسوده ای است
چشم عبرت بین به خواب نوبهاران رفته است
ورنه هر برگ خزانی دست بر هم سوده ای است
تلخکامی های ما از لب گشودنهای ماست
ورنه پر شکر بود هرجا لب نگشوده ای است
خاطر آسوده در وحشت سرای خاک نیست
هست در زیر زمین، اینجا اگر آسوده ای است
جاده چون زنجیر می پیچد به پای رهروان
در پی این کاروان گویا قدم فرسوده ای است
در شبستانی که من پروانه او گشته ام
دولت بیدار، صائب چشم خواب آلوده ای است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بی جمالت مردمک آیینه نزدوده ای است
بی تماشای تو مژگان دست بر هم سوده ای است
عاشقان را بی خرام قامت موزون تو
سرو در مد نظر، شمشیر زهرآلوده ای است
ماه کز نظاره اش چشم جهانی روشن است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.