گنجور

 
صائب تبریزی

قسمت ما از بهاران همچو گل خمیازه ای است

روزی بلبل ز فریاد و فغان آوازه ای است

هر گلی را نوبهاری هست در باغ جهان

نوبهار ما نظربازان ز روی تازه ای است

هر رگ ابری پی جمعیت دردی کشان

کز خزان پاشیده اند از یکدگر شیرازه ای است

همچو طوق قمری از سرو سهی در بوستان

قسمت ما زان قد رعنا همین خمیازه ای است

روی شرم آلود را گلگونه ای در کار نیست

چهره سیمین بران را شرم بهتر غازه ای است

چشم بینش گر گشایی بر سراپای وجود

از برای حرف کم گفتن دهن اندازه ای است

از خیال آسمان پیما به گلزار سخن

مبدعش صائب بود هر جا زمین تازه ای است