لعل نسبت با لب یاقوت او بیجاده است
صبح با آن چهره خندان در نگشاده است
دشت از چشم غزالان سینه پر داغ اوست
آن که ما دیوانگان را سر به صحرا داده است
حاصل عمر از حضور دوستان گل چیدن است
ورنه آب و دانه در کنج قفس آماده است
عشق محتاج دلیل و رهنما چون عقل نیست
خضر در قطع بیابان بی نیاز از جاده است
می کند در خانه خود سیر صحرای بهشت
سینه هر کس که از خار تمنا ساده است
هر که گردانید از دنیا رهزن روی خویش
بی تردد پشت بر دیوار منزل داده است
گرد ظلمت شسته است از روی آب زندگی
هر سری کز سایه بال هما آزاده است
سردی دوران به ما دست و دلی نگذاشته است
در خزان اشجار را برگ سفر آماده است
اختر بی طالع ما در بساط آسمان
خال موزونی است بر رخسار زشت افتاده است
سینه ما صائب از خود می دهد بیرون گهر
پیش نیسان این صدف هرگز دهن نگشاده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
غم روزی نخورد هر که دلش آزاده است
روزی اهل تو کل همه جا آماده است
جان روشن ندهد تن به کدورت، چه کند
تیرگی لازمه آب حیات افتاده است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.