گنجور

 
صائب تبریزی

افسر سر گرمی مهر از فروغ جام اوست

خرده انجم سپند روی آتش فام اوست

ذکر او دل زنده دارد چرخ مینا رنگ را

جان این فیروزه در دست خواص نام اوست

صبح محشر انتظار جلوه او می کشد

چشم خورشید قیامت بر کنار بام اوست

گل عبث در دامن باد صبا آویخته است

گوش هر بی درد، کی شایسته پیغام اوست؟

روی در بیت الحرام عشق دارد آفتاب

پرنیان صبح صادق جامه احرام اوست

مردم باریک بین در وصل هجران می کشند

مرغ زیرک گر به شاخ گل نشیند دام اوست

ابر سیرابی که بر خارا کند گوهر نثار

وز ندامت تر نگردد، التفات عام اوست

از سر سرگشته گرداب و رقص گردباد

می توان دانست بر و بحر بی آرام اوست

چون نترسد چشم من صائب ز زهر چشم او؟

شور دریای محیط از تلخی بادام اوست

 
 
 
واعظ قزوینی

خاطرت چون رم کند از هر دو عالم،رام اوست

تا ز هستی کنده یی دل را، نگین نام اوست

تا بفکر خویش افتادیم، صید او شدیم

هر به خود پیچیدن ما، حلقه یی از دام اوست

یاد او در خاطرم آسوده نتواند نشست

[...]

اسیر شهرستانی

درد بیدرمان دوای جان بی آرام اوست

تلخی مردن شراب صاف درد آشام اوست

کاسه های دیده مجنون که شد یکسان به خاک

در بیابان طلب نقش پی گمنام اوست

جز خیال زلف او در دل نمی گنجد مرا

[...]

سعیدا

نشئهٔ آب حیات از لعل شکرکام اوست

هر دو عالم را فصاحت بستهٔ دشنام اوست

آفتاب از پرتو عکسش نشانی می دهد

ساغر سرشار معنی، جرعه سنج جام اوست

خویش را همرنگ زلفش گفت و عنبر شد خجل

[...]

قاآنی

داور گیتی که تاج آفرینش نام اوست

وین همه ادوار گردون آنی از ایام اوست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه