گنجور

 
ادیب صابر

اگر مروت و جود است در جهان موجود

چرا ز هر دو به حاصل نمی شود مقصود

گمان برم که دراین روزگار تیره چو شب

بخفت چشم مروت بمرد مادر جود

ز سیر هفت ستاره دراین دوازده برج

به ده دوازده سال اندراین دیار و حدود

هزار شخص کریم از وجود شد به عدم

که یک کریم نمی آید از عدم به جود

در این زمانه به جز مدخل و حسود نماند

بریده باد سر مدخل و زبان حسود

وگر به دست منستی عمود صبح منیر

بکوبمی سر اهل زمانه را به عمود

و گر حکایت مسعود سعد و قلعه نای

شنیده ای که در او ماند مدتی مطرود

یقین بدان که ز بد حالی و شکسته دلی

زمانه قلعه نای است و ما در او مسعود

ز کردگار همه حسن عاقبت خواهم

که این دعاست به نزدیک عاقلان معهود

چو در زمانه یکی معطی و کریم نماند

چگونه عاقبت کار ما بود محمود