گنجور

 
ادیب صابر

بیا که با سر زلف تو کارها دارم

ز جام عشق تو در سر خمارها دارم

بیا که با دو رخ تو که روز را ماند

شکایت و گله روزگارها دارم

بیا که چون تو بیایی، به وقت دیدن تو

ز دیدگان قدمت را نثارها دارم

چو آمدی مرو از نزد من که در همه عمر

به بوسه با لب لعلت شمارها دارم

نگار گر شده ام کز خیال صورت تو

همیشه پیش دو دیده نگارها دارم

جمال ده چو رخ خویش کارهای مرا

که بی جمال تو شوریده کارها دارم