سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱ گویند که دوش شحنگان تتری دزدی بگرفتند به صد حیلهگری امروز به آویختنش میبردند میگفت رها کن که گریبان ندری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این بیت، گفته میشود که دزدی به دست شحنگان (دزدان) گرفتار شده است. آنها قصد دارند او را به اعدام ببرند و او در حال pleading است که رهایش کنند و بهانه میآورد که لباسی برای پوشیدن ندارد و گریبانش (لباسش) پاره است.
میگویند که پاسبانان تاتار با صد حیله و ترفند دزدی را گرفتند
امروز او را میبردند تا به دار بیاویزند و در این حال او میگفت مرا رها کن که مبادا یقهام پاره شود(نگران لباس خود بود!)
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
دل سیر نگرددت ز بیدادگری
چشم آب نگرددت، چو در من نگری
این طرفه که: دوست تر ز جانت دارم
با آن که ز صد هزار دشمن بتری
شمشاد قد و نوش لب و عاج بری
سنگین دل و سیمین ذقن و زر کمری
هم سرو روان و هم بت کاشغری
مر حورا را تو سخت نیکو پسری
ای خالق ذوالجلال هر جانوری
وی رهرو رهنمای هر بی خبری
بستم کمر امید بر درگه تو
بگشای دری که من ندارم هنری
گرزین دل سوخته برآید شرری
در دایره ثری نماند اثری
گر پیش توام هست نگاراخطری
بردار حجاب هجر قدر نظری
روزی که چو باد پیش من برگذری
دردسر و رنج دل و خون جگری
وآن شب که چو مه به روی من در نگری
نور جگر و قوت دل و تاج سری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.