گنجور

 
سعدی

به هیچ باغ نبود آن درخت مانندش

که تندباد اجل بی‌دریغ برکندش

به دوستی جهان بر که اعتماد کند؟

که شوخ دیده نظر با کسیست هر چندش

به لطف خویش خدایا روان او خوش دار

بدان حیات بکن زین حیات خرسندش

نمرد سعد ابوبکر سعد بن زنگی

که هست سایهٔ امیدوار فرزندش

گر آفتاب بشد سایه همچنان باقیست

بقای اهل حرم باد و خویش و پیوندش

همیشه سبز و جوان باد در حدیقهٔ ملک

درخت دولت بیخ‌آور برومندش

یکی دعای تو گفتم یکی دعای عدوت

بگویم آن را گر نیک نیست مپسندش

هر آنکه پای خلاف تو در رکیب آورد

به خانه باز رود اسب بی‌خداوندش

 
 
 
همام تبریزی

زهی شمایل موزون و قد دلبندش

که هر که دید رخش گشت آرزومندش

گر او در آینه و آب ننگرد زین پس

کسی نشان ندهد در زمانه مانندش

در آن نفس که لبش در حدیث می‌آید

[...]

جهان ملک خاتون

نگار مهوش ما را که نیست مانندش

چه بودی ار برسیدی به عهد پیوندش

هوای خاطر ما چون هوای کویش کرد

ز جان شد او به کمند دو زلف پابندش

به ریش سینه ز دلدار مرهمی جستم

[...]

صامت بروجردی

روانه کن بر فرزند خود گلوبندش

خلاص کن ز الم قلب آرزومندش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه