چو نیکبخت شدی ایمن از حسود مباش
که خار دیدهٔ بدبخت نیکبختانند
چو دستشان نرسد لاجرم به نیکی خویش
بدی کنند به جای تو هر چه بتوانند
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
چو نیکبخت شدی ایمن از حسود مباش
که خار دیدهٔ بدبخت نیکبختانند
چو دستشان نرسد لاجرم به نیکی خویش
بدی کنند به جای تو هر چه بتوانند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بزیر قبهٔ تقدیس مست مستانند
که هر چه هست همه صورت خدا دانند
چو سوده دوده به روی هوا برافشانند
فروغ آتش روشن ز دود بنشانند
سپهر گردان بس چشم ها گشاید باز
که چشم های جهان را همه بخسبانند
از آن سبیکه زر کافتاب گویندش
[...]
وجود مردم دانا مثال زر طلیست
که هر کجا برود قدر و قیمتش دانند
بزرگزادهٔ نادان به شَهرَوا ماند
که در دیار غریبش به هیچ نستانند
مجاوران صوامع مگر نمی دانند
که ساکنان خرابات عشق مردانند
قلم به حرف خطا می کشند در قومی
که بر جریده محصول حاصل ایشانند
بهشت و دوزخ ایشان حضور و غیبت اوست
[...]
جماعتی که مرا توبه کار میخوانند
ز عشق توبه بکردم، بگوی: تا دانند
به بند عشق چو شد پای تا سرم بسته
به پند عقلم ازین کار منع نتوانند
ولایتیست دل و عشق آن صنم سلطان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.