گنجور

 
سعدی

کسی گفت عزت به مال اندرست

که دنیا و دین را درم یاورست

چه مردی کند زور بازوی جاه؟

که بی‌مال، سلطان بی‌لشکرست

تهیدست با هیبت و بانگ و نام

زن زشتروی نکو چادرست

بدان مرغ ماند که بر جسم او

پر و ریش بسیار و خود لاغرست

دگر کس نگر تا جوابش چه داد

به جاهست اگر آدمی سرورست

مذلت برد مرد مجهول نام

وگر خود به مال آستانش زرست

خداوند را جاه باید نه مال

وگر مال خواهی به جاه اندرست

اگر راست خواهی ز سعدی شنو

قناعت از این هر دو نیکوترست

 
 
 
شمارهٔ ۲۴ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عیوقی

پسر مر ترا دشمن منکرست

ولکن ز جان بر تو شیرین ترست

امیر معزی

کف دست موسای پیغمبرست

و یا آتش اژدها پیکرست

وگر زآسمان معجز مصطفی

فرود آمده بر کف حیدرست

کلید فتوح است در هر مصاف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه