سالی محمد خوارزمشاه رحمة الله علیه با ختا برای مصلحتی صلح اختیار کرد. به جامع کاشغر در آمدم، پسری دیدم نحوی به غایت اعتدال و نهایت جمال چنان که در امثال او گویند:
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
من آدمی به چنین شکل و خوی و قد و روش
ندیدهام مگر این شیوه از پری آموخت
مقدمه نحو زمخشری در دست داشت و همی خواند: ضرب زیدُ عمرواً و کان المتعدیّ عمرواً. گفتم: ای پسر، خوارزم و ختا صلح کردند و زید و عمرو را همچنان خصومت باقیست؟ بخندید و مولدم پرسید، گفتم: خاک شیراز. گفت: از سخنان سعدی چه داری؟ گفتم:
بُلیتُ بِنَحویٍّ یَصولُ مُغاضِباً
عَلَیَّ کَزَیدٍ فی مُقابَلَةِ العَمرو
علی جَرِّ ذَیلٍ لَیسَ یَرفَعُ رَأسَهُ
وَ هَل یَستَقیمُ الَّرفعُ مِن عامِلِ الجَرِّ
لختی به اندیشه فرو رفت و گفت: غالب اشعار او در این زمین به زبان پارسیست، اگر بگویی به فهم نزدیکتر باشد. کَلِّمِ الناسَ عَلی قَدرِ عُقولِهِم. گفتم:
طبع تو را تا هوس نحو کرد
صورت صبر از دل ما محو کرد
ای دل عشاق به دام تو صید
ما به تو مشغول و تو با عمرو و زید
بامدادان که عزم سفر مصمم شد، گفته بودندش که فلان سعدیست. دوان آمد و تلطف کرد و تأسف خورد که چندین مدت چرا نگفتی منم تا شکر قدوم بزرگان را میان به خدمت ببستمی. گفتم:
با وجودت ز من آواز نیاید که منم
گفتا چه شود گر در این خطه چندی برآسایی تا به خدمت مستفید گردیم. گفتم نتوانم به حکم این حکایت:
بزرگی دیدم اندر کوهساری
قناعت کرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیایی
که باری بندی از دل برگشایی
بگفت آنجا پریرویان نغزند
چو گل بسیار شد پیلان بلغزند
این بگفتم و بوسه بر سر و روی یکدیگر دادیم و وداع کردیم.
بوسه دادن به روی دوست چه سود
هم در این لحظه کردنش بدرود
سیب گویی وداع بستان کرد
روی از این نیمه سرخ و زآن سو زرد
اِن لَم اَمُت یَومَ الوَداعِ تَأسُّفاً
لا تَحسَبونی فی المَوَدَّةِ مُنصِفاً
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: سالی محمد خوارزمشاه به همراه ختا برای صلح به کاشغر رفت. در آنجا پسری را دید که دارای جمال و خوی نیکو بود و مشغول خواندن مقدمه نحوی زمخشری بود. محمد با او درباره شعر سعدی و تفاوت زبانها گفتگو کرد. پسر به اشعار سعدی اشاره کرد و گفت که غالب اشعار او به فارسی است. آنها قبل از جدایی بوسهای بر یکدیگر زده و ابراز محبت کردند. در پایان، محمد به یاد حکایتی در مورد فردی که در کوهها قناعت کرده بود، علت عدم تمایل خود به ماندن در شهر را توضیح داد. آنها وداع کردند و هرکدام به راه خود رفتند.
هوش مصنوعی: محمد خوارزمشاه رحمت الله علیه سالی با ختا برای رسیدن به یک مصلحت صلح به توافق رسید. وقتی به جامع کاشغر وارد شدم، پسری را دیدم که از نظر ظاهر و زیبایی در نهایت اعتدال و جذابیت بود، به طوری که در مورد امثال او گفته میشود.
هوش مصنوعی: معلم تو همه چیزهای سرگرمکننده و بازیگوشی را به تو یاد داد و همچنین روشهای بیرحمی، ناز کردن و سختگیری را به تو آموخت.
هوش مصنوعی: من هرگز آدمی به این شکل و با این خصوصیات و رفتار ندیدهام، جز اینکه این شیوه را از موجودات افسانهای یاد گرفتهام.
هوش مصنوعی: مقدمهای از نحو زمخشری را میخواند و به زید و عمرو اشاره میکرد. من پرسیدم که با وجود صلح خوارزم و ختا، چرا هنوز خصومت زید و عمرو ادامه دارد؟ او خندهای کرد و از من پرسید که اهل کجایم. گفتم: از شیراز. از من خواست تا از سخنان سعدی برایش بگویم.
هوش مصنوعی: من به شیوهای رفتار میکنم که در مقابل تو مانند زید که در برابر عمر است، سخت و خشمگین میشوم.
هوش مصنوعی: علی زیر دمی حرکت میکند که سرش را بالا نمیآورد. آیا میتوان از عامل کشش انتظار بالا رفتن داشت؟
هوش مصنوعی: مدتی در فکر فرو رفت و گفت: بیشتر شعرهای او در این زمینه به زبان فارسی است، که اگر بخواهی، نزدیکتر به فهم خواهد بود. به مردم به اندازهی درکشان صحبت کن. من گفتم:
هوش مصنوعی: هنگامی که طبع و نفس تو به هوس و آرزو دست زد، صبر و شکیبایی از دل ما رخت بربست و ناپدید شد.
هوش مصنوعی: ای دل، عشقورزان به دام تو افتادهاند، ولی ما به تو مشغولیم و تو به کارهای عمرو و زید مشغول هستی.
هوش مصنوعی: در بامداد روزی که تصمیم به سفر گرفت، به او گفته بودند که فلانی خوشقدم است. او با شتاب حاضر شد و با لطف و محبت ابراز تأسف کرد که چرا ماهها پیش به او نگفته بودم تا بتواند به خاطر خوبی بزرگان از او استقبال کند. من در پاسخ گفتم:
هوش مصنوعی: حضور تو باعث میشود که من نتوانم آواز بخوانم که من هستم.
هوش مصنوعی: گفت: چه اشکالی دارد اگر مدتی در این مکان استراحت کنی تا ما هم از خدمات تو بهرهمند شویم. پاسخ دادم: نمیتوانم، زیرا داستانی در این باره وجود دارد.
هوش مصنوعی: مردی را دیدم در کوهستانی که از زندگی دنیا راضی بود و در یک غار زندگی میکرد.
هوش مصنوعی: چرا به شهر نیایی تا بتوانی از دل خود باری را برداری و احساس سبکی کنی؟
هوش مصنوعی: در آن مکان، پریچهرگان مانند گلی که بسیار شده باشد، نرم و لطیف حرکت میکنند، در حالی که فیلها به آرامی و با احتیاط پیش میروند.
هوش مصنوعی: این را گفتم و سپس به یکدیگر بوسهای بر سر و صورت زدیم و خداحافظی کردیم.
هوش مصنوعی: بوسیدن چهره دوست در این لحظه چه فایدهای دارد، وقتی که سرانجام به خداحافظی میانجامد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد سیب با باغ وداع کرده و از این طرف، نیمهای قرمز و از طرف دیگر زرد شده است.
هوش مصنوعی: اگر روز وداع به خاطر ناراحتی نمیرم، مرا در دوستی خود عادل حساب نکنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.