گنجور

 
 
 
رباعی شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
رباعی شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ابوسعید ابوالخیر

ای آنکه تراست عار از دیدن من

مهرت باشد بجای جان در تن من

آن دست نگار بسته خواهم که زنی

با خون هزار کشته در گردن من

امیر معزی

بگرفت شها قضای بد دامن من

تا لشکر غم نشست پیرامن من

گر خست به تیر تو دل روشن من

بخت تو نگاه داشت جان در تن من

میبدی

دانی که سر کوی تو بد معدن من

دانی که بنا کام بد این رفتن من

خاقانی

تا بشنودم کاهوی شیرافکن من

ماتم زده شد چون دل بی‌مسکن من

حقا و به جان او که جان در تن من

بنشست به ماتم دل روشن من

عطار

شمع آمد و گفت: چون منم دشمنِ من

کوکس که به گازی ببُرد گردنِ من

گر بُکْشَنْدم تنم بماند زنده

ور زنده بمانم بنماند تنِ من

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه