ای صبر پای دار که پیمان شکست یار
کارم ز دست رفت و نیامد به دست یار
برخاست آهم از دل و در خون نشست چشم
یا رب ز من چه خاست که بی من نشست یار
در عشق یار نیست مرا صبر و سیم و زر
لیک آب چشم و آتش دل هر دو هست یار
چون قامتم کمان صفت از غم خمیده دید
چون تیر ناگهان ز کنارم بجست یار
سعدی به بندگیش کمر بستهای ولیک
منت منه که طرفی از این برنبست یار
اکنون که بیوفایی یارت درست شد
در دل شکن امید که پیمان شکست یار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
پیمان بغیر بسته و عهدم شکست یار
دست کسان بجای دل ما بدست یار
بس اعتبارم اینکه سگ خویش خواند دوست
فخر من این بس است که با من نشست یار
چندانکه دام باز نهادم ببحر عشق
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.