گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعدی

کسی به عیب من از خویشتن نپردازد

که هر که می‌نگرم با تو عشق می‌بازد

فرشته‌ای تو بدین روشنی نه آدمیی

نه آدمیست که بر تو نظر نیندازد

نه آدمی که اگر آهنین بود شخصی

در آفتاب جمالت چو موم بگدازد

چنین پسر که تویی راحت روان پدر

سزد که مادر گیتی به روی او نازد

کمان چفته ابرو کشیده تا بن گوش

چو لشکری که به دنبال صید می‌تازد

کدام گل که به روی تو ماند اندر باغ

کدام سرو که با قامتت سر افرازد

درخت میوه مقصود از آن بلندترست

که دست قدرت کوتاه ما بر او یازد

مسلمش نبود عشق یار آتشروی

مگر کسی که چو پروانه سوزد و سازد

مده به دست فراقم پس از وصال چو چنگ

که مطربش بزند بعد از آن که بنوازد

خلاف عهد تو هرگز نیاید از سعدی

دلی که از تو بپرداخت با که پردازد

 
 
 
غزل ۱۸۵ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۱۸۵ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خواجه عبدالله انصاری

مکن که آه فقیران شبی برون تازد

فغان و ناله به عرش و ملائک اندازد

زتیر تخش یتیمان مگر نمیترسی

زسوز سینه پیری که ناوک اندازد

حذر همی کن از آن ناله سحرگاهی

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

همیشه نعمت دنیا بسوی آن یا زد

که او جزای بدیها به نیکوی سازد

در آن مقام که اسیبی از کسی رسدش

در آن بکوشد کورا بنا بنوا زد

از آن ، درخت چنین سایه دار و بارورست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال‌الدین اسماعیل
سعدی

به عمر خویش ندیدم من این چنین علوی

که خمر می‌خورد و کعبتین می‌بازد

به روز حشر همی‌ترسم از رسول خدا

که از شفاعت ایشان به ما نپردازد

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
اوحدی

رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد

که گوی سیم به چوگان مشک می‌بازد

ز ذره بیشترندش کنون هواداران

سزا بود که دل از مهر ما بپردازد

چه پردها بدرانید عشق او برما!

[...]

خیالی بخارایی

سپاه عشق از آن لحظه خیمه بالا زد

که سرو قامت جانان علَم به صحرا زد

ببار بر سرم ای ابر مرحمت نفسی

که برقِ شوقِ تو آتش به خرمن ما زد

اسیر زلف تو ز آن شد دلم که روز نخست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه