به سرهنگ سلطان چنین گفت زن
که خیز ای مبارک در رزق زن
برو تا ز خوانت نصیبی دهند
که فرزندکانت نظر بر رهند
بگفتا بود مطبخ امروز سرد
که سلطان به شب نیت روزه کرد
زن از ناامیدی سر انداخت پیش
همی گفت با خود دل از فاقه ریش
که سلطان از این روزه گویی چه خواست؟
که افطار او عید طفلان ماست
خورنده که خیرش برآید ز دست
به از صائمالدهر دنیاپرست
مُسلَّم کسی را بود روزهداشت
که درماندهای را دهد نان چاشت
وگرنه چه لازم که سعیی بری
ز خود بازگیری و هم خود خوری؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.