گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعدی

به سرهنگ سلطان چنین گفت زن

که خیز ای مبارک در رزق زن

برو تا ز خوانت نصیبی دهند

که فرزندکانت نظر بر رهند

بگفتا بود مطبخ امروز سرد

که سلطان به شب نیت روزه کرد

زن از ناامیدی سر انداخت پیش

همی گفت با خود دل از فاقه ریش

که سلطان از این روزه گویی چه خواست؟

که افطار او عید طفلان ماست

خورنده که خیرش برآید ز دست

به از صائم‌الدهر دنیاپرست

مُسلَّم کسی را بود روزه‌داشت

که درمانده‌ای را دهد نان چاشت

وگرنه چه لازم که سعیی بری

ز خود بازگیری و هم خود خوری؟