گر عاشق دلسوخته بی تدبیر
پیغام دهد که از توام نیست گزیر
صفرا چه کنی رحم کن ای بدر منیر
پای تو گرفته است رهی دستش گیر
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
گر عاشق دلسوخته بی تدبیر
پیغام دهد که از توام نیست گزیر
صفرا چه کنی رحم کن ای بدر منیر
پای تو گرفته است رهی دستش گیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
در بارگه جلالت ای عذر پذیر
دریاب که من آمدهام زار و حقیر
از تو همه رحمتست و از من تقصیر
من هیچ نیم همه تویی دستم گیر
ای گشته بیداد و بدی کردن چیر
هرگز نشود دلت ز بیدادی سیر
دیریست که من شنیدم از اهل دلی
کز بد نرهد که ببد هست دلیر
در زندان تا کرد مرا گردون پیر
آن موی چو شیر گشت و آن رخ چو زریر
از پای درآورد مرا چرخ اثیر
ای دولت طاهر علی دستم گیر
خستی دل من به غمزه ای بدر منیر
چونانکه ملک سینهٔ من خست به تیر
در سینه و دلکنون دو پیکان دارم
از سینه و دل هر دو برون آمدهگیر
ای رای تو آفتاب و ای کلک تو تیر
وی چون تو جوان نبوده در عالم پیر
دانی همه علمها مگر غیب خدای
داری همه چیزها مگر عیب و نظیر
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.