گنجور

 
ابوالفرج رونی

شاد باش ای مطاع فتنه نشان

ای ز امن تو خفته فتنه ستان

ای برون تاخته کفایت تو

در عجب آرمیده شیطان

خورده از جام اهتمام تو آب

جگر خشک عالم عطشان

کرده در خشکزار سعی تو سبز

کشت امید کشور یاران

رمه ملک را پس از رستم

مهربان تر نبوده از تو شبان

بر سریرت نشانده گاه وداع

فلک ایدون چو رستم دستان

زین کرامات شایگان که سزد

به تو اقبال مقتدای جهان

علم و طبل و آلت و موکب

عهد و منشور و عهده دیوان

مهد در زیر مهد پیل سبک

اسب بر پشت اسب بار گران

چون دو کوهان دو کوه مرقدکش

چون دو پیکر دو ترک بسته میان

درجها پر نفائس بحرین

تختها پر بدایع امکان

سگ تازی و یوز و باز سپید

درع رومی و خود و تیغ و سنان

نیست بی لهو شکر هیچ دماغ

نیست بی لفظ شکر هیچ زبان

شرق تا غرب نجم دولت تو

نورگسترده بر زمین و زمان

قاف تا قاف چتر حشمت تو

سایه افکنده بر مکین و مکان

ساقی نوش تست دور فلک

دایه شیر تست حکم قران

امر امر تو هر چه خواهی کن

نهی نهی تو هر چه باید دان

لشکر تو چو موج دریااند

سپهی کش چو برز کوه گران

همه با رعد و برق ابر دژم

همه با حفظ و حزم ببر بیان

شهریارا بدره عمری

رایت جوگیان همی بنشان

نقدها را به مهر سلطانی

با زر قلب لوهیان برسان

سور دهلی که کار مرت کرد

قصد والیش بی سر و سامان

چون رسیدی بر آن حصار برآر

بیخ آن را به زور نوک سنان

بر النگی و بر سپاهش دم

آیت کل من علیها فان

تا که در آفتاب و سایه بود

روز شب عقد این گشایش آن

بر جهان آفتاب وار به تاب

حلیه ملک و سایه یزدان

گر نپایند بحر و بر تو بپای

ور نمانند سال و مه تو بمان

سازهای شگرف عمر تو ساز

رازهای شگفت غیب تو دان

دشمنان را به مال تاوان مال

دوستان را به خوان احسان خوان