گنجور

 
ابوالفرج رونی

ای شرق و غرب عالم گشته به کام تو

ای کدخدای عالم و عالم غلام تو

دایم چو نام خویش در اقبال شرع باش

کاراسته است شرع محمد به نام تو

عقدی است عقل و واسطه او کلام تو

نظمیست علم و فاتحه او کلام تو

اختر توئی و دولت عالم ترا تبع

دنیا توئی و نعمت باقی حطام تو

دریا سلیم عبره نماید بر دلت

گوهر عدیم عبره سزد بر ستام تو

چرخ ارچه کودنست به بوسد ترا رکاب

دهر ار چه توسنت بلیسد لگام تو

صحن زمین کنام ستور سپاه تست

اوج سپهر صحن ستون خیام تو

یکسر هر آنکه هست به حکم تو راضیند

از تر و خشک دولت و از خاص و عام تو

گر منتقم نه نه شگفت این بدیع نیست

لازم که کرد علت بر انتقام تو

پیوسته شد چو سایه به ذات تو ذات عدل

چونانکه هیچ گام نبرد ز کام تو

منصف در دوام زند خاصه پادشاه

انصاف تو دلیل بس است از دوام تو

در شرط آفرینش و در عهد روزگار

صاحبقران نیامده با احتشام تو

لبیک زد شجاعت و تکبیر کرد جود

کین در وجود رکن تو دید آن مقام تو

ایدون اجابت آمد بخت ترا کزو

گردنده شد به جیب زمان بر زمام تو

مریخ سرخ چشم و فلک هیاتست از آن

کش بی سهر ندارد سهم سهام تو

شخص هوا فکنده آسیب قهر تست

شمشیر فتنه خورده زنگ نیام تو

شاها خدایگانا حاجت بود همی

اقلیم شرق را به نشاط خرام تو

چندین هزار تشنه امید کی شوند

سیراب عدل فاروق الازجام تو

هر چند بحروار به آسایش اندرون

حاصل کند مراد جهانی غمام تو

آخر بکوب روی منازل چو آفتاب

زیرا که منزل تو نتابد مقام تو

تا چرخ ملک دور پذیرد ز اهتمام

دورش مباد بی عمل اهتمام تو

خاقان وکیل خرج تو باد و کفیل آن

قیصر امیر بار تو باد و سلام تو

چون سایه همای همایون کناد بخت

بر خاص جشن خاص تو بر عام عام تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode