گنجور

 
ابوالفرج رونی

ای ملک را جمال تو افزوده کار و بار

مسعود بیخ و شاخ تو مسعود برگ و بار

فرسوده زیر پایه قدر تو آسمان

آسوده زیر سایه چتر تو روزگار

هم کف ذات جود ترا میغ درفشان

هم عکس حزم رای ترا تیغ جزع بار

عهد زمانه عهد تو آورده بر کتف

دور سپهر دور تو پرورده در کنار

فارغ نشسته حزم تو از اختیار چرخ

ناظر نشانده عزم تو در عین اختیار

ناداشته به پاس تو یک تاج تاجور

نایافته برفق تو یک شهر شهریار

سلطان دادگستری و شاه دین پناه

بحر ستم نوردی و خورشید حق گذار

گیتی دل تو جوید هر ساعت اند ره

گردون در تو گیرد هر لحظه اندبار

آتش به فخر یال به عیوق برکشد

چون همت تو بیند تن در دهد به عار

دندان و چنگ درد در کام و کف پلنگ

از هیبت تو دایم در پره شکار

شرق امید خواند رای تو را قضا

کز جیب آن شکافد صبح امید وار

رجم شهاب گوید سهم ترا قدر

کز زخم آن خروشد شیطان جان سپار

رخش درخش نعل ملک راست درنبرد

آری درخش باشد از اینگونه تابدار

ایدون سبک ستاند سیرش ز خاک پی

گوئی نیافت خواهد باد از پیش غبار

پیش از خیال خویش گه حمله قالبش

لشکر فرو گذارد در دیده سوار

صمصام شاه چون ز هنر چاشنی دهد

زخمش برابر آید با زخم ذوالفقار

با حد او نگنجد حد فلک بدانج

قدش دو مغزه گردد چون قد ذوالخمار

شاها خدایگانا اکنون که از خزان

آمد شکست فاحش در نوبت بهار

لشکر ز سردسیر فراران به گرم سیر

چون لشکر کلنگ قطار از پس قطار

قنوج را و بانرسی را خطر منه

این را گرفته انگار آن را زده شمار

«گه مال و دست و حشمت بر سمت او فکن

گه فتح و عون ایزد بر فتح برگمار»

معبود مشرکان را زانجا کشان کشان

برپای پیل بسته به خاری به حضرت آر

تا ز آستین صنع برآید گشاده چنگ

بر ساعد چنار قوی پنجه چنار

شمشیر امر و نهیی با دشمنان بکوش

باران عدل و فضلی بر دوستان به بار

بهتر به طاعت اندر امروز توزدی

خوشتر به نعمت اندر امسال تو ز پار

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
رودکی

ای خواجه، این همه که تو بر می‌دهی شمار

بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار

مار است این جهان و جهانجوی مارگیر

از مارگیر مار برآرد همی دمار

کسایی

نیلوفر کبود نگه کن میان آب

چون تیغ آب‌داده و یاقوت آبدار

همرنگ آسمان و به کردار آسمان

زردیش بر میانه چو ماه ده و چار

چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کسایی
عنصری

از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار

در دست مشک دارم و در دیده لاله زار

بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ

با لاله کار دارم از آن روی لاله کار

ماندست چون دل من در زلف او سیر

[...]

فرخی سیستانی

یکروز مانده باز زماه بزرگوار

آیین مهر گان نتوان کرد خواستار

آواز چنگ وبربط و بوی شراب خوش

با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار

ورزانکه یاد از و نکنی تنگدل شود

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

باران قطره قطره همی بارم ابروار

هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار

ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل

ز آن خیره خیره، خیره دل من ز هجر یار

یاری که ذره ذره نماید همی نظر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه