گنجور

 
ابوالفرج رونی

صدر بابوئیان سزا باشد

کاندرو عقل را ثنا باشد

آنکه آزاده را پس از ایزد

بندگی کردنش هوا باشد

وانکه بگذشته از پرستش حق

جز پرستیدنش خطا باشد

کنیت شهریار و نام رسول

عرض او را همی عطا باشد

این چنین عرض را شگفت مدار

که (گر) معلاو مصطفا باشد

آفتابی ست رای او که از او

فلک ملک را ضیا باشد

کشت زاری است فضل او که در او

کشته علم را نما باشد

بحر با کف او شمر شمرند

کوه با حلم او هبا باشد

طبعش از فضلها بهار نهد

مدحش از پرده ها نوا باشد

گرد کز نعل مرکبش خیزد

مایه کحل و توتیا باشد

نور کز قلب صافیش تابد

صبح ارواح انبیا باشد

جاه جویی که جاه او طلبد

سال و مه در غم و عنا باشد

هر عصائی نه اژدها گردد

هر گیاهی نه کیمیا باشد

ریگ سهمش فرو خورد قلزم

اگر از قلزمش عدا باشد

باد امرش به گردش آرد طور

اگر از طورش آسیا باشد

چون به تدبیر آسمان و زمین

راز تقدیر با فنا باشد

عزم و حزمش به جنبش و به سکون

آسمان و زمین نما باشد

طمع خلق مقتدی است بر او

کعبه جود مقتدا باشد

مهر او در دل هواست که روح

صورت نفس آن هوا باشد

زایرش را به شکر اقبالش

همه اقبال بر دعا باشد

راجعش را زیوبه رویش

روی بر مهره قفا باشد

کی بود کی که رای بعد مرا

منزل قرب او دوا باشد

خویشتن را چو پیش او دیدم

هر چه پیش آیدم روا باشد

تا جدا مانده ام ز مجلس او

صحت از من همی جدا باشد

به خداوند خویش باز رسم

گر خداوند را رضا باشد

تازیم وام فصل او توزم

به دعائی که بی ریا باشد

در وجودش حیات خضر و مسیح

عضوی از جمله عضوها باشد

گویم آن نعمتش دهی یارب

که کمین جزو آن بقا باشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode