گنجور

 
ابوالفرج رونی

ای نام تو بخشیده بخشنده ارواح

آیات رسالت را انفاس تو الواح

برنامه دیوان هنر فضل تو عنوان

در کشتی دریای سخا رای تو ملاح

انعام تو بر خسته دل سایل مرهم

احسان تو بر قفل در روزی مفتاح

چون قطب فلک عرض ترا راحت ساکن

چون جرم قمر سیر ترا سرعت سیاح

اقبال تو خواهند بر اشباح طبایع

گرنه نکنند ایشان اقبال بر اشباح

قصاب نیارد که به فتاح دهد رنگ

تا خلق تواند رندمد بوی بفتاح

در جاه عریض تو مساحت ننهد پی

هر چند که به او هم مسیح آمد مساح

توفیق به چنگ آرد جهد تو بتوفیق

ملواح به دام آرد صیاد بملواح

ناخواسته از گنج عروس تو چو شاهان

با خواسته خیزند همی زایر و مداح

تا آینه نجح تو بازار گرفته است

آزار ندیدست بدو صیقل انجاح

گر نطق تو انگیزد مرموز نیارد

مرموزتر از سحر تو بر معجزه ایضاح

ور خشم تو افروزد مصباح نتابد

پروانه مصباح به هنگامه مصباح

بارب چه درخشی ست جهان زیر تو یارب

آن ابلق جوشنده کوشنده کداح

هیهات ز آسیب درخشش گه آسیب

آسان فکند پیل چو شطرنجی طراح

گرداب کند حلقه ناورد خوی او

پس بر لب گرداب نهد گام چو ملاح

گوئی بدنش نیست بدن در خط آورد

گردان شده بی علت روحی است ز ارواح

آنی که رسید است بتأیید الهی

امر تو و نهی تو بافساد و باصلاح

از فضل تو گر بنده امان یابد نشگفت

زین هاویه هایل سوزنده قداح

تا روی به کفار نهد رایت اسلام

تا پشت به عباس کند نسبت سفاح

اندر عمل خیر تنی بادت کوشان

واندر امل خلق دلی بادت مرتاح

دست تو و طبع تو مه و سال و شب و روز

با دسته ریحان زده و با قدح راح