گنجور

 
رضی‌الدین آرتیمانی

تو بدین چشم شوخ و روی چو ماه

ببری دل ز دست سنگ سیاه

زیر دستت چه آسمٰان چه زمین

پایمالت چه آفتاب و چه ماه

روز مستی نمیبریم بسر

این زمان آمدیم بر سر راه

چون ننالیم که از تماشایش

باز گردد بسوی دیده نگاه

آنچه آن جلوه کرد با جانم

برق هرگز نمیکند به گیاه

ای که بی باک بر سر راهش

میروی و نمیروی از راه

باش یک لحظه تا برون آید

آفتابم ز زیر ابر سیاه

نفست از چه مرده زنده کند

گر نه روح اللهی، بلا اشباه

سنگ سوزم اگر ببٰارم اشک

چرخ ریزم اگر بر آرم آه

گاه و بی‌گاه منع ما نکنی

چشمت ار بر رخش فتد ناگاه

گفتمش میرود رضی گفتا

هر کجا میرود خدا همراه

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

از شبستان ببشکم آمد شاه

گشت بشکم ز دلبران چون ماه

کسایی

ای ز عکس رخ تو ، آینه ماه

شاه حُسنی و ، عاشقانْت سپاه

هر کجا بنگری ، دمد نرگس

هر کجا بگذری ، برآید ماه

روی و موی تو نامهٔ خوبی است

[...]

ابوسعید ابوالخیر

بر فلک بر دو مرد پیشه ورند

آن یکی درزی آن دگر جولاه

این ندوزد مگر قبای ملوک

و آن نبافد مگر گلیم سیاه

مسعود سعد سلمان

دولت خاص و خاصه زاده شاه

رایت فخر بر کشید به ماه

تاج گردون محمد آنکه گرفت

در بزرگیش ملک و عدل پناه

ملک را داد رای او رونق

[...]

مشاهدهٔ ۱۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه