گنجور

 
رضی‌الدین آرتیمانی

غمزه خونریز و عشوه در پی جان

چون توان برد دین ودل ز میان

چند از حسرت سراپایت

بی‌سر و پا شویم و بی دل و جان

چند گیرم ز غم به دندان دست

آه از دست آن لب و دندان

سرو آزاد جان از ین غم داد

که گرفتار توست پیر و جوان

آنچنان شد غمش گریبان گیر

که گریبٰان ندانم از دامان

روز وصل تو میروم از هوش

شب مهتاب، وای بر کتّان

دوست هر چند دشمن است با ما

ما بدو دوستیم از دل و جان

نکند در دلت اثر آهم

چکند باد با دل سندان

کاش درد دلم فزون نکنی

چون به دردم نمیشوی درمان

گر به عهدت زبون شویم چه باک

سد اسکندریم در پیمان

سر شوریدهٔ رضی است مگر

که چو گوئی فتاده در میدان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

یاد کن: زیرت اندرون تن شوی

تو برو خوار خوابنیده، ستان

جعد مویانت جعد کنده همی

ببریده برون تو پستان

پیر فرتوت گشته بودم سخت

[...]

عنصری

آمد ای شاه دوش ناگاهان

فیلسوفی به نزد من مهمان

پاک چون رای تو زدوده سخن

تیز چون تیغ تو گشاده زبان

گفت با من ز هر دری و شنید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

جاودان شاد باد شاه جهان

دولت او قوی و بخت جوان

تندرستیش باد و روزبهی

کامکاری و قدرت و امکان

همچو دلها بدو فروخته باد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

امهات و نبات با حیوان

بیخ و شاخند و بارشان انسان

بار مانند تخم خویش بود

سر بیابی چو یافتی پایان

چون سخن‌گوی بود آخر کار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
قطران تبریزی

ای ببالا بلای آزادان

آرزوی دلی و رنج روان

تنم از عشق تو نوان و نزار

دلم از رنج تو نژند و نوان

آرزوی جوان و پیری تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه