گنجور

 
رضی‌الدین آرتیمانی

سرم سودا دلم پروا ندارد

صباحم شب، شبم فردا ندارد

دلم در هیچ جا الفت نگیرد

سرم با هیچکس سودا ندارد

ز هر جا هر که خواهد، گو بجویش

که او جز در دل ما، جا ندارد

کشاکش چیست؟ ما گردن نهادیم

سرت گردم بکش اینها ندارد

جفا دارد جفا، چندانکه خواهی

وفا دارد؟ ندانم یا ندارد

نیالودی بخونم دامنت را

اگر رنجم ز دستت جا ندارد

فلک را گو که ما دیریست خصمیم

ز دستش هر چه آید وا، ندارد

محبت داند و با ما نداند

مروت دارد و با ما ندارد

رضی رفتست قربان سر تو

ندارد این همه غوغا، ندارد

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

فلک با کس دل یکتا ندارد

ز صد دیده یکی بینا ندارد

درخت دهر سر تا پای خارا است

تو گل جویی و او اصلا ندارد

جهان از مردمی ها مردمان را

[...]

نظام قاری

فلک با کس دل یکتا ندارد

ز صد دیده یکی بینا ندارد

گلستان رونق کمخا ندارد

چمن آرایش دیبا ندارد

تنم تا یافت در بر صوف طاقین

[...]

رفیق اصفهانی

غمش جا در دلم تنها ندارد

به یکدل نیست کان غم جا ندارد

فغان کان شوخ بی پروا ز جوری

کشد وز کشتنم پروا ندارد

ز افغانم خبر پنداریش نیست

[...]

فایز

سهی سرو، این قد و بالا ندارد

گل احمر چنین سیما ندارد

نه در جنت، نه باغ خلد، فایز

خدا حوری چنین زیبا ندارد

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فایز
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه