گنجور

 
رهی معیری

ثریای فیروزه‌گون چشم من

که چون آسمان پاس دل‌ها نداشت

در انگشتری داشت فیروزه‌ای

که هم‌رنگ آن چرخ مینا نداشت

همه خیره در جلوه و رنگ او

ولی جلوه در دیده ما نداشت

که فیروزه‌ای پربها بود لیک

بها پیش چشم ثریا نداشت