ثریای فیروزهگون چشم من
که چون آسمان پاس دلها نداشت
در انگشتری داشت فیروزهای
که همرنگ آن چرخ مینا نداشت
همه خیره در جلوه و رنگ او
ولی جلوه در دیده ما نداشت
که فیروزهای پربها بود لیک
بها پیش چشم ثریا نداشت