گنجور

 
رفیق اصفهانی

یار اگر بیگانه از اغیار باشد خوشتر است

گل خوشست اما اگر بی خار باشد خوشتر است

من اگر باشم به بزم یار خوش باشد، ولی

غیر اگر بیرون ز بزم یار باشد خوشتر است

گرچه از لطف کم دلبر دل عاشق خوش است

گر به عاشق لطف او بسیار باشد خوشتر است

نیست چون چشم و چراغ من به پیش چشم من

گر به چشمم روز چون شب تار باشد خوشتر است

دیدن دلدار خوش باشد به خواب و این شرف

گر نصیب دیده ی بیدار باشد خوشتر است

با خیال یار خفتن در لحد خوش دولتی است

ور به محشر وعده ی دیدار باشد خوشتر است

گرچه حرف عشق در خلوت خوشست اما رفیق

این سخن گر بر سر بازار باشد خوشتر است

چشم من، پنهان ز چشم مردمان می خواهمت

جان من، در پهلوی دل همچو جان می خواهمت

شاه من روز از خلایق در زمین می جویمت

ماه من شب از خدای آسمان می خواهمت

گر درست است این که دارد دل خبر از دل چرا

ترک من کردی تو و من همچنان می خواهمت

در گلستان جهان ای سرو باغ زندگی

خرم و شاداب و آزاد و جوان می خواهمت

تا نیفتد چشم بد بر عارض نیکوی تو

چون پری از دیده ی مردم نهان می خواهمت

تو چو من داری بسی کس زان نمی خواهی مرا

من ندارم هیچ کس غیر تو زان می خواهمت

چند باشد از تو روز و روزگار ما سیاه

با رفیق ای ماه چندی مهربان می خواهمت