گنجور

 
پروین اعتصامی

شبی بمردمک چشم، طعنه زد مژگان

که چند بی سبب از بهر خلق کوشیدن

همیشه بار جفا بردن و نیاسودن

همیشه رنج طلب کردن و نرنجیدن

ز نیک و زشت و گل و خار و مردم و حیوان

تمام دیدن و از خویش هیچ نادیدن

چو کارگر شده‌ای، مزد سعی و رنج تو چیست

بوقت کار، ضروری است کار سنجیدن

ز بزم تیرهٔ خود، روشنی دریغ مدار

که روشنست ازین بزم، رخت برچیدن

جواب داد که آئین کاردانان نیست

بخواب جهل فزودن، ز کار کاهیدن

کنایتی است درین رنج روز خسته شدن

اشارتی است درین کار شب نخوابیدن

مرا حدیثی هوی و هوس مکن تعلیم

هنروران نپسندند خود پسندیدن

نگاهبانی ملک تن است پیشهٔ چشم

چنانکه رسم و ره پاست ره نوردیدن

اگر پی هوس و آز خویش میگشتم

کنون نبود مرا دیده، جای گردیدن

بپای خویش نیفکنده روشنی هرگز

اگرچه کار چراغ است نور بخشیدن

نه آگهیست، ز حکم قضا شدن دلتنگ

نه مردمی است، ز دست زمانه نالیدن

مگو چرا مژه گشتم من و تو مردم چشم

ازین حدیث، کس آگه نشد بپرسیدن

هزار مسئله در دفتر حقیقت بود

ولی دریغ، که دشوار بود فهمیدن

ز دل تپیدن و از دیده روشنی خواهند

ز خون دویدن و از اشک چشم، غلتیدن

ز کوه و کاه گرانسنگی و سبکباری

ز خاک صبر و تواضع، ز باد رقصیدن

سپهر، مردم چشمم نهاد نام از آن

که بود خصلتم، از خویش چشم پوشیدن

هزار قرن ندیدن ز روشنی اثری

هزار مرتبه بهتر ز خویشتن دیدن

هوای نفس چو دیویست تیره دل، پروین

بتر ز دیو پرستی است، خودپرستیدن

 
 
 
دیدن و نادیدن به خوانش طوبی برزگر
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

میان باغ حرام است بی تو گردیدن

که خار با تو مرا به که بی تو گل چیدن

و گر به جام برم بی تو دست در مجلس

حرام صرف بود بی تو باده نوشیدن

خم دو زلف تو بر لاله حلقه در حلقه

[...]

کمال خجندی

چو زلف یار ز خود لازم است ببریدن

گر اختیار کنی خاک پاش بوسیدن

دلا چو در حرم عشق میروی خود را

چو شمع جمع ادب نیست در میان دیدن

به خاک بوسی پایت هنوز دارم چشم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال خجندی
جهان ملک خاتون

به باغ شد دل من صبحدم به گل چیدن

مراد من بود از گل جمال او دیدن

گرفته دست نگاری به دست در بستان

به ذوق در چمن و لاله زار گردیدن

چه خوش بود سر زلفین پیچ در پیچش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
حافظ

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقتِ ما کافریست رنجیدن

به پیرِ میکده گفتم که چیست راه نجات ؟

[...]

نظام قاری

چو دیده در طلبت واجبست گردیدن

سرشک را بهمه جانبی دوانیدن

ببر چو معجر روسی گرفت لرزیدن

عمامه خواست زعشقش بسر بگردیدن

بپوستین تن لرزان مابدی در یاب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه