گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

من شنیدم که صاحب دیذی

داشت ناپاکزاده تلمیذی

سالها دیده در سرای سپنج

پر هنر بر سرش مصیبت و رنج

تا خرد جمع کرد و دانا شد

هم سخن گوی و هم توانا شد

گر چه بسیار مال و جاه بیافت

قرب سلطان و عز شاه بیافت

چون وفا در سرشت و زاد نداشت

حق استاد خود بیاد نداشت

راستان رنج خود تلف کردند

زانکه در کار ناخلف کردند

پاک تن در وفا تمام آید

بدگهر نا پسند و خام آید

هر که در سیرت وفا شد گرد

ز وفا راه در فتوت برد