گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

نسیم صبح، کرم باشد آن چنان که تو دانی

گذر کنی ز بر من به نزد آنکه تو دانی

پیام من برسانی، بدان صفت که تو گویی

سلام من برسانی، بدان زبان که تودانی

چو راز با کمرش در میان نهی بشگرفی

درافگنی سخن من بدان میان که تو دانی

به گوشه‌ای کشی آن زلف را به رفق و بگویی

که: بازده دل ما را بدان نشان که تو دانی

خبر کنی لب او را که: ای ز راه ستیز

کنی دریغ دل این شکسته آن که تو دانی

ز حال اوحدی ار پرسدت که چیست؟ بگویی

که: در غمت نفسی می‌زند چنان که تو دانی