گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی

با این ستیزه رویی روز و شبم به یادی

گفتی: چو کارت افتد من دستگیر باشم

خود با حکایت من دیگر نیوفتادی

چستی نمودم، ای جان، در کار عشق اول

سودی نداشت با تو چستی و اوستادی

چون دیده و دل من گشتند فتنهٔ تو

آب اندران فگندی آتش از آن نهادی

هم سرو لاله‌رویی، هم ماه مشک مویی

هم ترک تند خویی، هم شاه حورزادی

روی تو شمع گیتی چون مهر نیم روزان

بوی تو راحت جان چون باد بامدادی

شادی کنی چو بینی ما را بغم نشسته

ای اوحدی غلامت،خوش میروی بشادی!