گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

آنکه میخواست مرا بیدل و بی‌یار شده

زود بینم چو خودش عاشق و غمخوار شده

اثری هم بکند زود یقین، می‌دانم

گریه های شب این دیدهٔ بیدار شده

مددی نیست که دیگر به منش باز آرد

آن ز پیش من دل خسته به آزار شده

ای رفیقان سفر، گر سر رفتن دارید

همتی با من محبوس گرفتار شده

جان فدا کرده و چون باد هوا گشته سبک

دل به غم داده و چون خاک زمین خوار شده

از غم آن تن همچون سمن و روی چو گل

گل گیتی همه در دیدهٔ من خار شده

خرقه پوشیدنم از عشق چرا دارد باز؟

من بسوزانمش این خرقهٔ زنار شده

نظری بر من و بر درد من و زاری من

ای به هجران تو من زارتر از زار شده

کار عشق تو بلاییست نبینی آخر؟

اوحدی را چو من اندر سر این کار شده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode