گنجور

 
اوحدی

تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات

در سیاهی شو، اگر می‌طلبی آب حیات

موی بتراش و کفن ساز تنت را از موی

تا درین عرصه نگردی تو بهر مویی مات

به یلک هر دو جهان را یله کن، تا چو یلان

نام مردیت برآید ز میان عرصات

کفش و دستار بینداز و تهی کن سر و پای

تا چو ایشان همه تن گردی اندر حرکات

این گروهند همه ترک عرض کرده و باز

همچو جوهر شده از نور یقین زنده به ذات

زندگی گر صفت روز و شب ایشانست

زندگان دگر، انصاف، رمیم‌اند و رفات

نیست جز صدق دلیل ره ایشان به خدای

گر کسی را به ازین هست دلیلی، قل: هات

اوحدی، رو مددی جوی ز خاک درشان

تا گرفتار نگردی به هوا چون ذرات

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
امیر معزی

ای به عدل تو جهان یافته از جور نجات

دولت و ملک ملک را زبقای تو ثبات

گر بنازند وزیران‌ کُفات از تو سزد

زانکه هم شمس وزیرانی و هم صدر کفات

آن وزیری تو که از بعد رسول قُرَشی

[...]

حکیم نزاری

دوستان با جگرِ تشنه رسید آب حیات

کوریِ مدّعیان را به محمّد صلوات

شکرِ حق را که نمردیم و رسیدیم به کام

عاقبت هم اثری روی نمود از دعوات

ما به فروسِ ملاقات رسیدیم و حسود

[...]

اوحدی

حسن خود عرضه کن، ای ماه پسندیده صفات

تا شود دیدهٔ ما روشن از آثار صفات

لب لعل و دهن تنگ و خط سبز تو برد

در جهان آب رخ معدن و حیوان و نبات

چشمم از گریه فراتست و رخ از ناخن نیل

[...]

ابن یمین

ای مرا خاک کف پای تو چون آبحیات

در هوای توام از آتش غم نیست نجات

بر رخ همچو مهت نیل صبوحی که کشید

که مرا دیده شد از حسرت او عین فرات

دایه حسن لب لعل شکر بار ترا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه