نیست عیب ار دوست میدارم منش
با چنان رویی که دارد دشمنش؟
دشمن از دستم گریبان گو: بدر
من نخواهم داشت دست از دامنش
از دری کاندر شود ماهی چنین
مهر گو: هرگز متاب از روزنش
کس نمیخواهم که گردد گرد او
تا گذار باد بر پیراهنش
آه من گر خود بسوزد سنگ را
باد باشد با دل چون آهنش
عشق را با عقل اگر جمع آورند
سالها با هم نکوبد هاونش
آنکه جز گردنکشی با من نکرد
گر بمیرم خون من در گردنش
گر نسوزد بر منش دل عیب نیست
مردهٔ ما خود نیرزد شیونش
اوحدی، با یار گندم گون اگر
میل داری، خوشه چین از خرمنش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و وابستگی به محبوب سخن میگوید و حتی اگر برخی عیبها در او باشد، باز هم به او عشق میورزد. او به دشمنی که در پی آسیب رساندن است، بیتوجهی میکند و به عشقش پایبند میماند. شاعر بر این باور است که عشق و عقل نمیتوانند به راحتی در کنار هم قرار بگیرند و در نهایت به پذیرش عشق و عواطف خود میرسد. همچنین، او از خواستهاش میگوید که حتی اگر به زخمهای دل دچار شود، باز هم عزت و محبت معشوق برایش حایز اهمیت است. در پایان، شاعر به زیبایی و جذابیت یار اشاره کرده و ضمن ابراز عشق، تمایل به نزدیکتر شدن به او دارد.
هوش مصنوعی: اشکالی ندارد اگر من دوستانه به کسی عشق بورزم، حتی اگر آن شخص چهرهای داشته باشد که شایسته دشمنی است.
هوش مصنوعی: دشمن بگوید که از من کناره میگیرد، اما من هرگز دست از دامن او نخواهم کشید.
هوش مصنوعی: اگر از دری که ماهی در آن زندگی میکند یعنی مهر و محبت، درآیی، همیشه از روزنهاش دور نشو.
هوش مصنوعی: من هیچکس را نمیخواهم که به دور او بگردد تا باد بر پیراهنش بوزد.
هوش مصنوعی: اگر درد و ناراحتی من بسیار شدید باشد، میتواند حتی سنگ را هم ذوب کند؛ وقتی دل آدم قوی و محکم باشد، مانند آهن.
هوش مصنوعی: اگر عشق و عقل را با هم ترکیب کنند، با وجود این که سالها در کنار هم باشند، نتوانند به خوبی و یکدلی عمل کنند.
هوش مصنوعی: آنکه جز سرکشی و زورگویی با من هیچ کار نکرد، اگر من بمیرم، خون من بر گردن اوست.
هوش مصنوعی: اگر دل من نسوزد، عیبی ندارد که برای مردهام ناله و شیون کنم، چون او خود ارزش این شیون را ندارد.
هوش مصنوعی: اگر با یاری که رنگش شبیه گندم است، تمایل داری، پس بهترین بهره را از او ببر و از ثمرهاش استفاده کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شد که تیغ آرد زند در گردنش
پارهٔ نان داد آن ساعت زنش
مرغ کاب شور باشد مسکنش
او چه داند جای آب روشنش
رشک میبر بر سگان ای سگ منش
همچو سگ میکش ز دو نان سرزنش
دل که در دستم نیامد دامنش
چون شفق در خون زدم پیراهنش
میشود در تاب چشم روشنش
گر بود پروانه در پیرامنش
تا بدیدم صبر من سیماب شد
در بر سیمین دل چون آهنش
نبود آن مه را زیانی گر شوم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.