پاکبازان را چه خارا و چه خز؟
گر به رنگی قانعی در خرقه خز
جامه گه ازرق کنی، گاهی سیاه
جامه خود دانی، تو مردم را مرز
آخرت زندان تن خواهد شدن
این که بر خود میتنی چون کرم قز
گر تو ایزد را بدین خواهی شناخت
نیک دور افتادهای، سودا مپز
چون نخواهی فهم کردن، زان چه سود؟
گر منت مشروح گویم، یا لغز
محتسب گو: در پی رندان مرو
کین جماعت را نباشد سنگ و گز
عیب مستان کم کن و در مجلس آی
گر ننوشی بادهای، سیبی بگز
باده خوردن در بهار ار ظلم بود
در زمستان خود نمیجوشید رز
گوش داری گفتهای اوحدی
تا که لؤلؤ را بدانی از خرز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در شب معراج پیش ذوالجلال
مصطفا کرد از خداوند این سئوال
گفت چونی یا علیم و ای عزیز
گفت با بوبکر من چونی تو نیز
عاقل آن باشد که عبرت گیرد از
مرگ یاران در بلای محترز
در دل صاحب دلان جایی بگیر
رهروان را نیست از رهبر گریز
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد
تا مهر کسی دگر نروید هرگز
حمد گفتی، کو نشان حامدون
نی برونت را اثر نی اندرون
رو ملاف از مشک کان بوی پیاز
از دم تو می کند مکشوف راز
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.