ای ماهتاب شبان تاری، از زمان دوری دمی خیالت رهایم نکرده و بغمانم فزوده است.
هرگزم مپرس که روزگاران دوری چسان گذشت؟ چرا که بخدا بس سخت بگذشت.
ملامت کرا! تا کی به سرزنش کوشی؟
دست از من بدار که رنجم مرا کافی است.
آنگاه که سرا پا شگفتی ام، سرزنشم نشاید
چرا که دل هرگز طعم دوری دوستان نچشیده است
بسا شبانی که به دوری شما بسر بردم و در آنها، مطربم شوق بود،
و ندیدم غم، نقلم شب زنده داری و شرابم اشک و پلکم ساقی.
هم او بسال نهصد و هشتاد و یک از قزوین به پدر خویش در هرات نوشت :
تن من در قزوین و دلم نزد مقیمان سرزمین هرات است
اینک تن من است که نزدیکان را ترک گفته و آنک دلم که به وطن اقامت جسته
مطلوب عارفان راستی در بندگی است و ایفای حقوق حق سبحانه.
مینماید چند روزی شد که آزاریت هست
غالبا دل در کف چون خود ستمکاریت هست
در گلستانی نمیجنبی چو شاخ گل جای
میتوان دانست کاندر پای دل خاریت هست
چاره خود کن اگر بیچاره سوزی همچو تست
وای بر جانت اگر مانند خود یاریت هست
عشقبازان راز داران هم اند از من مپوش
همچو من بی عزتی، یا قدر و مقداریت هست
چونی، از شاخ گلت رنگی و بوئی میرسد
یا باین خوش میکنی خاطر که گلزاریت هست
در طلسم دوستی کاندر تواش تاثیر نیست
نسخه ها دارم اشارت کن اگر کاریت هست
بار حرمان بر نتابد خاطر نازک دلان
عمر من بر جان وحشی نه اگر باریت هست
این وردی در وصف زنی که گیسوانش تا پای می رسید، گفت:
چگونه ام توان فراموشی گیسوان یار بود؟ همان گیسو که نزد وی شفاعتم کرد، گیسوانش دانست ویرا عزم کشتن من در دل است، این شد که خود را به قدمهایش افکند.
هرگز نعمت مردمان را حسادت نکرده ام، جز این که تب تو محسودم شده است چرا که نه تنها جسم ترا در آغوش دارد، دهانت را نیز بوسیده است.
حکیمی گفت: از بزرگوار، خواهش اندک مکن. چرا که در دیده اش حقیر آید.
حسن گفت: بسا برادری که ویرا مادرت نزاده است.
خدا را از آن آهو که بتاریکی بدیدنم آمد و ناآرام و شتاب زده
زمانی بنشست که توانستمش گفت: خوش آمدی، و سپس برفت.
چشمان جادوگر ترا بر من ای قاتل من فضلی است.
چرا که از آن سحر آموختم و بدان زبان رقیب و ملامتگر را بر دوختم.
در محضر کسری خوان گستردند. هنگامی که کاسه های طعام چیده شد، اندکی طعام از ظرفی بر سفره ریخت. کسری بدان سبب نگاهی خشمناک بخوان گستر افکند. وی دانست که بدان سبب کشته خواهد شد.
این شد که آن ظرف را واژگون کرد و تمام بر سفره ریخت. کسری پرسیدش: این چه کاری بود که کردی؟ پاسخ داد: پادشاها! چون دانستم که بسبب آن اتفاق کوچک خواهیم کشت، و این معنی باعث سرزنش تو شود که بکاری کوچک ویرا کشت، از این رو خواستم کاری کنم که اگرم کشتی سرزنشت نکنند. کسری ویرا بخشود و بخود نزدیک کرد.
راه فانی گشته راهی دیگر است
زانکه هشیاری گناهی دیگر است
آتشی در زن بهر دو تا به کی
پر گره باشی از این هر دو چو نی
تا گره بانی بود همراز نیست
هم نشین آن لب و آواز نیست
ای خبرهات از خبرده بی خبر
توبه ی تو از گناه تو بتر
جست و جوئی از ورای جست و جو
من نمیدانم تو میدانی بگو
حال و قالی از ورای حال و قال
غرقه گشته در جمال ذوالجلال
غرقه ای نی که خلاصی باشدش
یا به جز دریا کسی بشناسدش
من همانم که حدیث بسیار از عشقم همی شنوی، آنها را تکذیب مکن.
مرا دلدار به کمال است، و همین عشق مرا عذری است.
زمانی که عشق وی زبان زد مردمان شد، وجد من نیز زبانزد ایشان گشته همه چیز دلدارم زیباست، راستی را به از او هرگز نبینم
سیه چشمی است که در کارش حیران مانده ام
و سبزه روئی است که از او، حدیث شب زنده داران گشته ام.
آن زمان که مرا اندوهناک و گریان بینی، وی شادمان و خندان است.
آی سخن چینان! چسان با همه آگاهیتان در کار ما غافل اید!
سخن از رامش دل من به میان آورده اید که تهمتی بیش نیست.
چرا که میان دل من و رامش، فاصله از زمین تا آسمان است.
اگر بدست اشارت کنی به جانب من
پرد بسوی تو روحم چو مرغ دست آموز
ای قاصد سرزمین دلدار، مردان را بکارهای گران شناسند، آگاه باش.
آن گاه که به حضرتش رسی، زمین را بوسه ده و سلام من بوی رسان و در سخن مبالغه کن.
خدا را، اگر بخلوتش یابی، مرا بوی نیک بشناسان اما آنسان درنگ مکن که ملول شود.
این برترین خواسته ی من است، اگر برآوریش، چشم طمع از تو، بجا بوده است.
و چنان که گفتمت، مرا در این کار، پس از خداوند تکیه بر تست.
یاد داشته باش که مردمان بکار هم آیند، دنیادار مکافات است، کار نیک بماند و خبرها دهان بدهان گردد.
قاضی بیضاوی صاحب تصانیف مشهور - از آن جمله الغایه فی الفقه، شرح المصابیح، المنهاج، الطوالع، المصباح فی الکلام، و مشهورترین تصنیفاتش در این زمان انوار التنزیل - نامش عبدالله، لقبش ناصرالدین و کنیه اش ابوالخیربن عمر بن محمد بن علی بیضاوی است. وی از بیضاء، روستائی از روستاهای شیراز است.
او قاضی القضات فارس و مردی زاهد و پرهیزگار بود. وقتی وی به تبریز وارد شد و ورودش مصادف با تشکیل مجلس بحث یکی از بزرگان شد.
قاضی نیز به مجلس شد و در آخرین صف مردم، در ذیل مجلس بنشست و کسی از ورودش آگاه نشد. مدرس، مغرور از این که کسی را یارای پاسخ گوئی نیست، اعتراضاتی را بمیان کشید.
هنگامی که سخن وی پایان رسید و کسی را یارای جواب نشد. بیضاوی به جواب دست زد. مدرس گفت: تا ندانم آنچه من گفته ام، فهم کرده ای یا نه سخنت را گوش نخواهم داد.
بیضاوی گفت: میخوهی گفته هایت را بهمان لفظ تکرار کنم یا به معنی؟ مدرس مبهوت ماند و گفت: بهمان لفظ، بیضاوی عین گفته هایش را تکرار کرد و هر جا هم که در سخن او واژه ای غیرفصیح بود، تذکر داد.
سپس به یک یک اعتراضاتش پاسخ گفت و بهمان تعداد اعتراضاتی تازه پیش کشید و از مدرس خواست پاسخشان گوید.
مدرس را توان حل یکی از آنها نبود. این شد که وزیر - که در مجلس حاضر بود - از جای خود برخاست و بیضاوی را برجای خود بنشاند و پرسید: تو کیستی؟ گفت: بیضاوی ام.
سپس مسند قضاوت شیراز را از وزیر خواست. وزیر خواسته اش را اجابت کرد و گرامیش داشت و بخلعت های گران وی را نواخت.
وفات بیضاوی، به تبریز، سال ششصد و هشتاد و پنج اتفاق افتاده است. خداوند رحمتش کناد و ما را در دنیا و عقبی از دانش او بهره مند کناد.
شبانه، دیده به ستاره ی نسر دوز، من نیز همان را همی نگرم.
شود که نگاهمان در آن ستاره بیکدیگر افتد و آنچه را در دل داریم، بازگوئیم.
در تفسیر نیشابوری پیرامن آیه ی : «الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم » چنین آمده است: در پاره ای از اخبار مسند آمده است که : اعضای آدمئی به لغزش های او شهادت دهد.
آن زمان، موئی از مژگانش پریدن گرفته اجازت شهادت بسود وی خواهد، حق سبحانه فرماید: ای موی مژگان بنده ی من، شهادت خویش برگوی!
آنگاه مژه شهادت میدهد که گریه ی آن بنده را از خوف خداوند شاهد بوده است. بنده آمرزیده می شود و منادئی ندا در همی دهد که: این، آزاد شده ی شهادت یک مو است.
دل جز ره عشق تو نپوید هرگز
جز محنت و درد تو نجوید هرگز
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد
تا مهر کسی دگر نروید هرگز
در عشق هوای وصل جانان نکنم
هرگز گله از محنت هجران نکنم
سوزی خواهم که سازگارش نبود
دردی خواهم که یاد درمان نکنم
گر تو را دانش و گر نادانی است
آخر کار تو سرگردانی است
ما پنبه ز روی ریش برداشته ایم
وز دل غم نوش و نیش برداشته ایم
فرهاد صفت گذشته از هستی خویش
این کوه بلا زپیش برداشته ایم
کشته و مرده به پیشت ای قمر
به که شاه زندگان جای دگر
آهنگ حجاز مینمودم من زار
کآمد سحری بگوش دل این گفتار
یارب بچه روی جانب کعبه رود؟
رندی که کلیسیا از او دارد عار
ای دل که ز مدرسه به دیرافتادی
و اندر صف اهل زهد غیرافتادی
الحمد که کار را رساندی تو بجای
صد شکر که عاقبت بخیر افتادی
تا از ره و رسم عقل بیرون نشوی
یک ذره از آنچه هستی افزون نشوی
گفتم که کنم تحفه ات ای لاله عذار
جان را، چو شوم زوصل تو برخوردار
گفتا که بهائی این فضولی بگذار
جان خود زمن است، غیر جان تحفه بیار
ای چرخ که با مردم نادان یاری
هر لحظه بر اهل فضل غم می باری
پیوسته زتو بر دل من بار غمی است
گویا که ز اهل دانشم پنداری
بروزگاران مسرت عمر دراز را نیک دوست میداشتم
اما امروز، با آنچه بر من گذشته است، به کوته عمران حسد می ورزم
کفر کافر راو دین، دین دار را
ذره دردت دل عطار را
ذره ای درد خدا در دل ترا
بهتر از هر دو جهان حاصل ترا
هر کرا این درد نبود، مرد نیست
نیست درمان گر ترا این درد نیست
خالقا بیچاره ی کوی توام
سرنگون افتاده دل سوی توام
ای جهانی درد همراهم زتو
درد دیگر وام می خواهم زتو
رنج اندر کوی تو رنجی خوش است
درد تو در قعر جان گنجی خوش است
درد تو باید دلم را درد تو
لیک نی در خورد من، در خورد تو
درد چندانی که داری می فرست
لیک دل را نیز باری می فرست
دل کجا بی یاریت دردی کشد
کاین چنین دردی نه هر مردی کشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن، اشعاری است پر از احساسات عاشقانه و اندوه از دوری معشوق. شاعر در ابتدا به یاد معشوق میافتد و از غم دوری او شکایت میکند، و میگوید که هرگز فراموش نخواهد کرد که چگونه روزها به سختی سپری شدهاند. او از دل دردمندش میگوید و میخواهد دیگران او را سرزنش نکنند، زیرا دردش کافی است.
شاعر دربارهی تاخیر و کلافگی خود در عاشقی حرف میزند و دل میسوزاند و از مشکلات زندگی میگوید. او همچنین تفکرات فلسفی دربارهی دوستی و عشق را به تصویر میکشد و میفهماند که عشق او به معشوقش همچنان قوی باقی مانده است.
در انتهای متن، شاعر به داستانهایی از عارفان و اشخاص بزرگ تاریخ اشاره میکند و ارزش دانایی و آگاهی را مطرح میکند. او در نهایت همواره به عشق و دردهای حاصل از آن ارج میگذارد و از درک عمیقتری نسبت به مسایل زندگی و دردها و رنجهایش سخن میگوید.
هوش مصنوعی: ای ماهتاب شب در شبهای تار، از زمانی دور هر لحظه خیال تو از سرم نرفته و بر غمهایم افزوده است.
هوش مصنوعی: هرگز از من نپرس که روزگارهای گذشته چطور سپری شد. زیرا به خدا قسم، خیلی سخت و دشوار بود.
هوش مصنوعی: چرا مدام مرا سرزنش میکنی؟ دیگر بس کن، چون رنج و زحمتی که کشیدهام برایم کافی است.
هوش مصنوعی: زمانی که پر از شگفتی هستم، نباید مرا سرزنش کنی، زیرا دل من هرگز طعم دوری از دوستان را نچشیده است.
هوش مصنوعی: بسیاری از شبها را بدون شما گذراندهام و در این شبها، موزیكی که به شوق و شادی من کمک میکند، وجود دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از بیغم بودن و شادی است. شخصی که به شبزندهداری و نوشیدن شراب اشاره میکند، به نوعی از راحتی و آسودگی خاطر خود میگوید. اشکها به معنای احساسات عمیق و شاید اندکی غم هستند، در حالی که پلکها به ساقی اشاره دارند که میتواند نماد خدمت و حمایت در این لحظات خوش باشد. در کل، حس سرخوشی و غرق شدن در لذتهای زندگی به تصویر کشیده شده است.
هوش مصنوعی: او در سال ۱۳۸۱ از قزوین برای پدرش در هرات نامه نوشت.
هوش مصنوعی: بدن من در قزوین است، اما دل و احساساتم در کنار کسانی است که در هرات زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: اکنون بدنم از نزدیکانم جدا شده و قلبم در سرزمین مادری آرام گرفته است.
هوش مصنوعی: هدف عارفان واقعی در عبادت، تحقق بندگی و انجام دادن حقوق الهی است.
هوش مصنوعی: چند روزی است که به من آزار میزنی، در حالی که خودت هم مثل ستمکاری هستی که دل مرا در دستانش گرفته است.
هوش مصنوعی: در باغی نمیتوانی حرکت کنی مانند شاخهی گل، زیرا در زیر دل تو خارهایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر در حال رنج هستی، خودت باید راهی برای کاهش این درد پیدا کنی. افسوس بر حالت اگر کسی مثل خودت در کنارت باشد.
هوش مصنوعی: عاشقان کسانی هستند که رازهای عشق را نگه میدارند. از من پنهان نکنید که آیا من از نظر ارزش و احترام در جایی قرار دارم یا نه.
هوش مصنوعی: حال و احوال تو چگونه است؟ آیا از عطر و رنگ گلهای شاخسارت خبری دارم؟ یا اینکه با زیبا کردن آراستگیات، به دل من شادابی میافزایی؟
هوش مصنوعی: دوستی که در تو تأثیری ندارد مثل طلسمی بیفایده است؛ اگر به کمکی نیاز داری، فقط اشاره کن تا من نسخهها یا چارههایی که دارم، برایت بگویم.
هوش مصنوعی: دلهای حساس نمیتوانند بار سنگینی از درد و غم را تحمل کنند. زندگی من همچون جان یک پرنده خسته است که اگر بار غم بر دوش او سنگینی کند، دیگر قادر به ادامه حیات نخواهد بود.
هوش مصنوعی: این جمله درباره زنی صحبت میکند که موهایش تا پای او میرسید و توصیف زیبایی او را بیان میکند.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم موهای معشوقم را فراموش کنم؟ همان موهایی که به خاطر آنها نزد او شفاعت کردم. موهایش میدانستند که او در دلش تصمیم به کشتن من دارد، به همین خاطر خود را به پایش انداختم.
هوش مصنوعی: هرگز به نعمت دیگران حسادت نکردهام، جز این که علاقه و محبت تو باعث حسادت من شده است، زیرا نه تنها بدن تو را در آغوش دارد، بلکه لبهایت را نیز بوسیده است.
هوش مصنوعی: حکیمی بیان کرد که از فرد بزرگوار چیزی را کم درخواست نکن، زیرا در نظر او این درخواست کم ارزشی به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: حسن گفت: ممکن است برادری داشته باشی که مادر تو او را نزایده باشد.
هوش مصنوعی: خدا را به خاطر آن آهو که در تاریکی به من نزدیک شد و مرا ناآرام و سریعاً در حرکت کرد.
هوش مصنوعی: وقتی نشستم و توانستم با او صحبت کنم، گفتم: خوش آمدی و سپس او رفت.
هوش مصنوعی: چشمان جادوگر همچون فضیلتی است که تو بر من به عنوان قاتل من تاثیر میگذاری.
هوش مصنوعی: زیرا از آن جادو درس هایی گرفتم و به کمک آن توانستم رقیب و منتقد را خاموش کنم.
هوش مصنوعی: در حضور کسری سفرهای مفصل میچیدند. وقتی که غذاها بر روی سفره قرار گرفتند، مقداری از غذای موجود در ظرف به روی سفره ریخت. کسری به همین خاطر با خشم به شخصی که سفره را چیده نگاه کرد. او میدانست که به علت این اشتباه جانش به خطر میافتد.
هوش مصنوعی: او ظرف را برهم زد و همه چیز را روی سفره ریخت. کسری از او پرسید: این چه کاری بود که کردی؟ پاسخ داد: ای پادشاه! وقتی فهمیدم که به خاطر آن اتفاق کوچک ممکن است کسی کشته شود و این باعث سرزنش تو شود که به خاطر کاری کوچک انسانی را به قتل رساندهای، تصمیم گرفتم کار دیگری انجام دهم تا اگر کسی کشته شد، تو سرزنش نشوی. کسری او را بخشید و به خود نزدیک کرد.
هوش مصنوعی: راهی که پیش از این دیگران رفتهاند، دیگر به کار نمیآید و باید مسیر تازهای را برگزید، زیرا آگاهی و هشیاری ما نیازمند تجدید نظر و تغییر دیدگاه است.
هوش مصنوعی: آتش یا طمع و میل به دو نفر را در دل داشته باشی، اما به هیچ یک از آنها وابستگی نداشته باشی، همچون نی که بیگناه و بیخبر از دو طرف مینوازد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که کسی در کار گرهگشایی باشد، هرگز همراز و شریک آن لب و صدایی نخواهد بود.
هوش مصنوعی: ای خبرهایت را از کسی که از آن خبر ندارد، بیان مکن؛ توبهات از گناهت برای تو بهتر است.
هوش مصنوعی: در جستجو و کشف چیزی هستی که فراتر از تلاشهای خود من است. من نمیدانم، اما آیا تو میدانی؟ اگر میدانی، برایم بگو.
هوش مصنوعی: حال و وضع انسان از زیباییهای بینظیر و جلال الهی غرق شده است.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است تو در دریا غرق شده باشی و هیچ راهی برای نجات نداشته باشی یا اینکه کسی جز دریا تو را نشناسد؟
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که داستانهای زیادی درباره عشقام میشنوی، پس آنها را رد نکن.
هوش مصنوعی: عشقم به محبوبم به تمامیت رسیده و همین عشق برای من توجیهی است.
هوش مصنوعی: زمانی که عشق او در بین مردم مشهور شد، شادی من نیز نزد آنها شناخته شد و همه چیز در دلدارم زیباست. واقعاً هیچ چیزی را بهتر از او نمیبینم.
هوش مصنوعی: او چشمان سیاهی دارد که مرا در کارش به شدت گیج و حیران کرده است.
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که از آن سبزه و گیاه، داستان و روایتی درباره شب زندهداران به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: وقتی که من غمگین و در حال گریه هستم، او خوشحال و خندان است.
هوش مصنوعی: ای سخن چینان! چگونه است که با داشتن همه آگاهیها، در کار ما غافل هستید؟
هوش مصنوعی: شما از شادی و آرامش درون من صحبت کردهاید، اما این فقط یک اتهام بیپایه است.
هوش مصنوعی: زیرا فاصلهای که بین احساسات من و خوشحالی وجود دارد، به اندازه فاصلهای است که بین زمین و آسمان قرار دارد.
هوش مصنوعی: اگر با اشارهات به من توجه کنی، روح من به سمت تو مانند مرغی که آموزش دیده، به سوی تو میآید.
هوش مصنوعی: ای پیامآور سرزمین محبوب، مردان را در کارهای سخت و دشوار میشناسند، پس هشیار باش.
هوش مصنوعی: وقتی به محضر او رسیدی، زمین را بوسه بزن و سلام من را به او برسان و در گفتار خود زیادهروی کن.
هوش مصنوعی: اگر به خلوت خدا بروی، لطفاً مرا با عطر خوبش به او معرفی کن، اما طوری نکن که خسته و کلافه شود.
هوش مصنوعی: این بهترین آرزوی من است، اگر برآورده شدن آن، انتظار بیجا از تو بوده باشد.
هوش مصنوعی: همانطور که به تو گفتهام، در این کار، پس از خداوند، من به تو تکیه دارم.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که مردم باید با هم همکاری کنند، زیرا دنیا با کارها پاسخ میدهد. اعمال نیک در یادها میماند و اخبار خوب به همه انتقال مییابد.
هوش مصنوعی: قاضی بیضاوی، نویسنده معروفی است که آثار مشهور زیادی از جمله «الغایه فی الفقه»، «شرح المصابیح» و «انوار التنزیل» دارد. نام او عبدالله است و ناصرالدین لقبش و ابوالخیربن عمر بن محمد بن علی بیضاوی کنیه اوست. او اهل بیضاء، یکی از روستاهای شیراز میباشد.
هوش مصنوعی: او رئیس قضات فارس و فردی زاهد و با تقوا بود. وقتی که وارد تبریز شد، ورودش همزمان با برگزاری جلسهای برای بحث و گفتوگو درباره یکی از بزرگان بود.
هوش مصنوعی: قاضی به جلسه پیوست و در آخرین ردیف مردم نشسته و هیچکس از ورود او مطلع نشد. مدرس که از عدم توانایی دیگران در پاسخدهی به او مغرور شده بود، موضوعاتی را برای اعتراض مطرح کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که او صحبتهایش را به پایان رساند، هیچکس نتوانست پاسخی بدهد. بیضاوی تصمیم به پاسخ دادن گرفت. اما مدرس گفت: تا زمانی که ندانم آیا آنچه من گفتهام را متوجه شدهای یا نه، به سخنان تو گوش نخواهم داد.
هوش مصنوعی: بیضاوی از مدرس پرسید که آیا میخواهد سخنانش را عیناً تکرار کند یا به معنای آن. مدرس کمی حیرتزده شد و گفت که میخواهد عیناً تکرار کند. بیضاوی هم عینبهعین گفتههای خود را تکرار کرد و هرجا در سخنانش واژهای غیررسمی و غیرفصیح وجود داشت، به آن اشاره کرد.
هوش مصنوعی: سپس به تمامی اعتراضات او پاسخ داد و به همان تعداد اعتراض جدیدی مطرح کرد و از معلم خواست که به آنها هم پاسخ دهد.
هوش مصنوعی: مدرس نتوانست یکی از مسائل را حل کند. بنابراین، وزیر که در جلسه حاضر بود، از جایش بلند شد و بیضاوی را به جای خودش نشاند و از او پرسید: تو کیستی؟ بیضاوی پاسخ داد: من بیضاوی هستم.
هوش مصنوعی: سپس وزیر از قاضی شیراز درخواست کرد. قاضی درخواست او را قبول کرد و به احترامش نهایت احترام را گذاشت و با هدایای گرانبها از او پذیرایی کرد.
هوش مصنوعی: بیضاوی در سال ۶۸۵ هجری قمری در تبریز درگذشت. امیدواریم خداوند او را رحمت کند و ما را در دنیا و آخرت از دانش او بهرهمند سازد.
هوش مصنوعی: شبها، به ستارهی نسر دوز نگاه میکنم و همان را مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: امیدوارم که نگاهمان به یکدیگر بیفتد و بتوانیم از احساسات و افکار درونیمان صحبت کنیم.
هوش مصنوعی: در تفسیر نیشابوری درباره آیه «امروز بر دهانهایشان م seal میزنیم و دستهایشان با ما صحبت میکنند» ذکر شده است که در برخی از اخبار معتبر آمده که اعضای بدن آدمی در مورد لغزشهای او شهادت میدهند.
هوش مصنوعی: در آن زمان، یکی از مویهای مژگان او به پرواز درمیآید و اجازه میگیرد که برای او شهادت دهد. خداوند میفرماید: ای موی مژگان بندهام، شهادت خود را بیان کن!
هوش مصنوعی: سپس مژهها گواهی خواهند داد که آن بنده به خاطر ترس از خداوند گریه کرده است. او مورد بخشش قرار میگیرد و ندا دهندهای اعلام میکند که: این شخص، آزاد شده از عذاب است.
هوش مصنوعی: دل هیچگاه جز در مسیر عشق تو آرام نمیگیرد و هیچ گاه جز درد و رنج تو چیزی نخواهد خواست.
هوش مصنوعی: عشق تو در دل من غوغا به پا کرده است، به گونهای که دیگر هیچ احساس دیگری نمیتواند در آن رشد کند.
هوش مصنوعی: هرگز از دوری معشوق شکایت نمیکنم و به خاطر عشق او، حتی به فکر گلایه از سختیهای جدایی هم نمیافتم.
هوش مصنوعی: آتش عشق و احساس شدیدی میخواهم که هیچکس نتواند آن را درک کند و دردی را میطلبم که هیچگاه به یاد آرامش و درمان نیفتم.
هوش مصنوعی: هرچه دانش داشته باشی یا نداشته باشی، در نهایت به گیجی و سردرگمی میرسی.
هوش مصنوعی: ما از روی ریش پنبهها را برداشتهایم و از دل غم، شیرینی و تلخی را کنار زدهایم.
هوش مصنوعی: فرهاد، که به خاطر عشقش به شیرین مشهور است، از خود و تمام مشکلاتش فراتر رفته و این کوه سختیها را کنار گذاشتهایم.
هوش مصنوعی: عاشق و شیفته توام، حتی برتر از مقام پادشاهان زندگان، که هیچ کس دیگر برایم اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: من به آهنگی دلنشین و زیبا از حجاز اشاره میکردم، ناگهان در سحرگاه صدای دلانگیزی به گوشم رسید که سخنانی دلنشین را بازگو میکرد.
هوش مصنوعی: ای خدای من، آیا ممکن است آن محبوب به سمت کعبه برود؟ رندی که کلیسا را از او شرمنده کرده است.
هوش مصنوعی: ای دل، تو که از محیط مدرسه دور شدهای و به جمع اهل زهد و پارسایی نپیوستهای، بدان که این وضعیت تو چه عواقبی دارد.
هوش مصنوعی: خدا را شکر که تو به هدف خود رسیدی و نیازی به سپاسگزاریهای زیاد نیست، چون در نهایت به نتیجهای خوب دست پیدا کردی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که از قوانین و اصول عقل خارج نشوی، نمیتوانی حتی یک ذره به وجود خود اضافه کنی.
هوش مصنوعی: گفتم که ای لاله رخ، به تو هدیهای میدهم وقتی که از وصال تو بهرهمند شوم.
هوش مصنوعی: او گفت که بها و ارزش این مزاحمت را فراموش کن، جان من از من بیشتر اهمیت دارد، فقط چیز دیگری غیر از جان را به من هدیه بده.
هوش مصنوعی: ای گردش روزگار، تو که با نادانان همراهی میکنی، هر لحظه بر اهل دانش و فضل اندوه میافکنی.
هوش مصنوعی: همیشه بر دل من اندوهی است به نظر میرسد که تو از اهل دانش هستی و این را احساس میکنی.
هوش مصنوعی: بروزگاران خوشی و شادمانی را در زندگی طولانی بسیار دوست داشتم.
هوش مصنوعی: اما امروز، با توجه به تجربههایی که داشتهام، به عمران که با زندگیاش پیشرفت کرده است، حسادت میکنم.
هوش مصنوعی: درد دل عطار را نمیتوان با کفر و دین افراد سنجید؛ کسی که به خداوند ایمان دارد، حتی اگر در عمل خطا کند، در دلش عشقی وجود دارد که از کفر بسیاری از کافرین ارزشمندتر است.
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است درد و رنجی کوچک از سوی خدا در دل تو باشد، اما این درد از همه خوشیها و ثروتهای دنیا برای تو ارزشمندتر است.
هوش مصنوعی: اگر کسی این درد را نداشته باشد، نباید او را آدم بخواند. کسی که تو این درد را احساس نمیکنی، درمانی برایت نخواهد بود.
هوش مصنوعی: ای خالق، من بیچارهای هستم که در کوی تو به زمین افتادهام و دلباختهات هستم.
هوش مصنوعی: ای جهان، من در کنار تو رنجی دارم و از تو میخواهم که رنج دیگری به من بدهی.
هوش مصنوعی: درد و رنجی که در مسیر تو تجربه میکنم، برایم شیرین و لذتبخش است. احساس درد تو در عمق وجودم، برایم مانند گنجی ارزشمند و خوشایند است.
هوش مصنوعی: درد تو باید در دل من باشد، اما نه بهگونهای که من تحمل کنم، بلکه بهنحوی که مناسب خود تو باشد.
هوش مصنوعی: دردی که تحمل میکنی را به دیگران منتقل کن، اما برای قلبت نیز وزنی را ارسال کن.
هوش مصنوعی: دل بدون یاری تو چگونه میتواند درد بکشد، زیرا اینگونه درد را هر کسی نمیتواند تحمل کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.