جماعتی که مرا توبه کار میخوانند
ز عشق توبه بکردم، بگوی: تا دانند
به بند عشق چو شد پای تا سرم بسته
به پند عقلم ازین کار منع نتوانند
ولایتیست دل و عشق آن صنم سلطان
در آن ولایت باقی گدای سلطانند
مکونات جهان را تو قطرها پندار
که آب خویش به دریای عشق میرانند
مجاهدان طلب را چو کاروان سلوک
به کوی عشق درآید، شتر بخوابانند
اگر نه سلسله جنبانشان بود شوقی
ستارگان سپهر از روش فرو مانند
خبر ز عشق ندارد وجود مدعیان
همیشه در پی انکار اوحدی زانند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از تجربه عشق و توبه صحبت میکند. او میگوید که برخی او را توبهکار میدانند، اما او به عشق توبه کرده است. دل و عشق او به یک معشوق خاص تعلق دارد و در این ولایت، او تنها گدای آن معشوق است. جهان را به قطرههایی تشبیه میکند که در دریای عشق میریزند. مجاهدان عشق در مسیر سلوک خود، به کوی عشق میروند و اگر شوقی وجود نداشت، هیچ ستارهای در آسمان نمیدرخشید. در نهایت، او بیان میکند که مدعیان از عشق بیخبرند و عموماً در پی انکار حقیقت عشق هستند.
هوش مصنوعی: گروهی هستند که مرا توبهکار میدانند و میگویند که از عشق دست کشیدهام؛ اما بگویید تا بدانند که من واقعاً از عشق توبه نکردهام.
هوش مصنوعی: وقتی که تمام وجودم به عشق گرفتار شده است، عقل و نصیحتهایش نمیتوانند مانع این عشق شوند.
هوش مصنوعی: دل متعلق به ولایت عشق است و در این سرزمین، عاشق آن معشوقی است که سلطان این ولایت است. در اینجا، بینوایان تنها خدمتگزاران و گدایان حقیقت سلطان عشق هستند.
هوش مصنوعی: جهان را مانند قطرههایی تصور کن که هر کدام به سوی دریای عشق روانه میشوند.
هوش مصنوعی: مجاهدان در جستجوی حقیقت و عشق باید مانند کاروانی باشند که در مسیر سیر و سلوک به دل عشق وارد میشوند و در این راه، باید بار و دغدغههای خود را کنار بگذارند و لحظهای آرام بگیرند.
هوش مصنوعی: اگر نبود شوقی که آنها را به حرکت درمیآورد، ستارگان آسمان مانند روشنی کمرمق میماندند.
هوش مصنوعی: مکالمه و بحث درباره عشق، در وجود مدعیان همیشه به انکار و انحراف کشیده میشود و آنها نسبت به حقیقت عشق بیخبرند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بزیر قبهٔ تقدیس مست مستانند
که هر چه هست همه صورت خدا دانند
چو سوده دوده به روی هوا برافشانند
فروغ آتش روشن ز دود بنشانند
سپهر گردان بس چشم ها گشاید باز
که چشم های جهان را همه بخسبانند
از آن سبیکه زر کافتاب گویندش
[...]
چو نیکبخت شدی ایمن از حسود مباش
که خار دیدهٔ بدبخت نیکبختانند
چو دستشان نرسد لاجرم به نیکی خویش
بدی کنند به جای تو هر چه بتوانند
مجاوران صوامع مگر نمی دانند
که ساکنان خرابات عشق مردانند
قلم به حرف خطا می کشند در قومی
که بر جریده محصول حاصل ایشانند
بهشت و دوزخ ایشان حضور و غیبت اوست
[...]
بر آستان خرابات عشق مستانند
که نقد هر دو جهان را بهیچ نستانند
براق همت عالی بتازیانه شوق
در آن فضا که بجز دوست نیست میرانند
ز هر چه هست بکلی دو دیده بردوزند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.