گنجور

 
اوحدی

تا دلم بر رخ چون ماه تمامت باشد

ناله و زاری من بر در و بامت باشد

در قیامت همه را چشم بسویی و مرا

چشم سوی تو و گوشم به سلامت باشد

وصل روی تو جهانی ز خدا میخواهند

تا کرا خواهی و پروای کدامت باشد؟

تو، که از ناز و تکبر بر خود خاصان را

ندهی بار، کجا میل به عامت باشد؟

بر من خسته چو وصل تو بگردید حلال

مرو اندر پی خونم، که حرامت باشد

ز آتش و آب مکن چشم و دلم را ویران

تا چو تشریف دهی جا و مقامت باشد

رایگان بنده بسی داری و چاکر بیحد

اوحدی، نیز رها کن، که غلامت باشد