گنجور

 
اوحدی

دلم جز تو آهنگ یاری نکرد

به غیر از تو میل کناری نکرد

به طرف چمن در خزانی نرفت

تماشای گل در بهاری نکرد

به راه تو بر هیچ خاکی ندید

که از اشک بر وی نثاری نکرد

کسی را که با رویت افتاد مهر

چو مه را بدید، اعتباری نکرد

در آنها که دل مدخلی می‌کنند

بجز دوستیت اختیاری نکرد

لبت پیش ما هیچ شغلی ندید

که از محنتش پود و تاری نکرد

شبی در فراقت نکردیم روز

که با ما جهان کار زاری نکرد

نمودی که: رویم چه کرد از جفا؟

وفایی که جستیم باری نکرد

خرامنده قدی چنان دلنواز

چه معنی که بر ما گذاری نکرد؟

نگوید کسی شکر ایام عمر

کزان لعل شیرین شکاری نکرد

ز نوشیدنی‌ها می وصل تست

که نوشندگان را خماری نکرد

خیال تو پیش من آمد شبی

ولی نیم ساعت قراری نکرد

دل اوحدی تکیه بر عمر داشت

خود او نیز بگذشت و کاری نکرد