سر ترسم که پابند هوای تو نبو
دل نشو کرت که خاک کف پای تو نبو
دیم خورشید که لسیش و سرکفت ب
روشنو این که بسوی و سیمای تو نبو
شیخ و قاضیت برینند بر به رک بمهر
چشم شیخ و دل قاضی و گوای تو نبو
ورم هر مالی هژیر ترا گر عرض کرند
یعلم الله که هیچ کسم بپای تو نبو
هزرت دات که دین و دل و دینی ایرو
سهل بو این همه ترسان که رای تو نبو
م زین بوس تو ناچار بکو کرت ایرو
و سر کو اگرم سر و سرای تو نبو
وازنه واژن که ون گردجهان کمتر کوش
کی م ویکاره توقع بوفای تو نبو
پای جور تو کی شود ارت که دین چرخ کوود
مرد ویداد زلف سمن سای تو نبو
اگرت ذره صفت خلق و رستند بمهر
سربسر بکشته که یک ذره و نای تو نبو
اوحدی تا که تساو توشه جیش بدی
چشم آن خود جه بوینو که وشای تو نبو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.