اوحدالدین کرمانی
»
دیوان رباعیات
»
الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
»
شمارهٔ ۴۱
عشّاق دمی زقید هجران نرهند
تا کام به زیر گام خود در ننهند
گر عاشق مایی زسر خود برخیز
کانجا به گزاف جه به کس می ندهند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا تو توئی تو را به حق ره ندهند
چون بی تو شدی زدیده بیرون ننهند
عشاق اگر دو کون پیش تو نهند
مفلس مانند و از خجالت نرهند
من عاشق دلسوخته جانی دارم
پیداست درین جهان به جانی چه دهند
تا با تو تویی ترا به خود ره ندهند
چون بیتو شدی زدیده بیرون ننهند.
قومی که به خاک مرگ سر بازنهند
تا حشر ز قال و قیل خود باز رهند
تا کی گوئی کسی خبر باز نداد
چون بیخبرند از چه خبر باز دهند
تا تو بخودی ترا به خود ره ندهد
چون مست شدی ز دیده بیرون نجهند
چون پاک آئی ز هر دو عالم به یقین
آنگه بنشان نفرت انگشت نهند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.