گنجور

 
 
 
اوحدی

خالی،که لبت همی بباراید ازو

خالیست سیه که شمک میزاید ازو

صد تنگ شکر خورد ز پهلوی رخت

ترسم که دهان تو به تنگ آید ازو

جامی

نام تو که خامشی نمی شاید ازو

بر سینه در فتوح بگشاید ازو

تکرار همی کنم به آواز بلند

تا همچو زبان گوش بیاساید ازو

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه