گنجور

 
 
 
خیام

در پردۀ اسرار کسی را ره نیست

زین تعبیه جان هیچ‌کس آگه نیست

جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست

می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست

عین‌القضات همدانی

آن را که دلیل ره چون مه نیست

او در خطر است و خلق ازو آگه نیست

از خود بخود آمدن رهی کوته نیست

بیرون زسر دو زلف شاهد ره نیست

عطار

ماییم که جز درگهِ ما درگه نیست

گرچه همه ماییم کسی آگه نیست

از خود تو به صد هزار فرسنگی دور

وز هستی ما، تا به تو، مویی ره نیست

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
اوحدالدین کرمانی

دردا که درون صفه ما را ره نیست

و افسوس که سوی وصل ره کوته نیست

ای بس که گذشت صبحها از من و تو

وز سرّ صبوح این دل ما آگه نیست

قدسی مشهدی

در خلوت عرفات تو کس را ره نیست

کی در تو رسد، گرچه نظر کوته نیست

بر دفتر هفتاد و دو ملت گشتم

از ذات تو غیر از تو کسی آگه نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه