گنجور

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

تا ظن نبری کز آن جهان می‌ترسم

وز مردن و از کندن جان می‌ترسم

چون مرگ حقست من چرا ترسم ازو

من خویش پرستم و از آن می‌ترسم

جمال‌الدین عبدالرزاق

در هجر تو گفتم که ز جان میترسم

وصل آمد و من هم آنچنان میترسم

دی خود ز زبان دشمنان ترسیدم

امروز ز چشم دوستان میترسم

باباافضل کاشانی

تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم

وز مردن و از کندن جان می ترسم

چون مرگ حق است، من چرا ترسم از او

چون نیک نزیستم از آن می ترسم

اوحدالدین کرمانی

در عشق تو دل رفت و زجان می ترسم

وز هجر و زمرگِ ناگهان می ترسم

گر زار کُشی مرا نمی ترسم از آن

بیزار زمن شوی از آن می ترسم

سعیدا

گر دل گویم تو را ز جان می ترسم

ور جان خوانم هم از جهان می ترسم

ای جان و جهان هر دو به قربان سرت

حق می گویم نه زین نه زان می ترسم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه