گنجور

 
 
 
انوری

ای ماه ز سودای تو در آتش تیز

چون سوخته گشتم آبرویم بمریز

چون چرخ ستیزه‌روی با من مستیز

من در تو گریختم تو از من مگریز

شاه نعمت‌الله ولی

حکمی از او محال باشد پرهیز

فرموده و امر کرده از وی مگریز

آن کو به میان امر حکمش عاجز

درماند و دلفکار ، کجدار و مریز

اهلی شیرازی

با فتنه عشق خوبرویان مستیز

خون خود از آب دیده خویش مریز

ما غرقه شدم و میبرد ما را سیل

باری تو که بر کنار سیلی بگریز

محتشم کاشانی

در بزم حکیمان ز می شورانگیز

نی‌تاب نشستن است و نی پای گریز

از بهر من تنگ سراب ای ساقی

مینا به سر پیاله کج‌دار و مریز

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه