گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

ای ماه ز سودای تو در آتش تیز

چون سوخته گشتم آبرویم بمریز

چون چرخ ستیزه‌روی با من مستیز

من در تو گریختم تو از من مگریز

اوحدالدین کرمانی

حکمی که ازو چاره نباشد پرهیز

فرموده و امر کرده از وی بگریز

وانگه به میان امر و نهیش عاجز

درمانده جهانیان که کژدار و مریز

اهلی شیرازی

با فتنه عشق خوبرویان مستیز

خون خود از آب دیده خویش مریز

ما غرقه شدم و میبرد ما را سیل

باری تو که بر کنار سیلی بگریز

محتشم کاشانی

در بزم حکیمان ز می شورانگیز

نی‌تاب نشستن است و نی پای گریز

از بهر من تنگ سراب ای ساقی

مینا به سر پیاله کج‌دار و مریز

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه