گنجور

 
عرفی

به کشتن من عاجز شتاب، یعنی چه

به قتل صید اسیر اضطراب، یعنی چه

دمی که چهره فروزد ز می، شود روشن

که بر دمیدن آتش ز آب یعنی چه

به تیغ غمزه اش ای دل نگاه حسرت چند

بگو که چیست مرادت، حجاب یعنی چه

دمی که بستهٔ فتراک او شوم دانند

که بوسه های منش بر رکاب یعنی چه

ز ذوق وصل و غم هجر یافتم، عرفی

که چیست عیش بهشت و عذاب یعنی چه

 
 
 
سام میرزا صفوی

به پیش شمع رخت آفتاب یعنی چه

به پیش خال و خطت مشکناب یعنی چه

خیال نرگس مستت ز دست برد مرا

و گر نه با دل پر درد خواب یعنی چه

عرق بروی تو هر کس که دید میگوید

[...]

فیاض لاهیجی

به عهد زلف خوشت مشک ناب یعنی چه

به دور ماه رخت آفتاب یعنی چه!

شبی ز ساقی مجلس پیاله جستم گفت

به دور لعل لب من شراب یعنی چه!

ز نام عاشقی ای خضر هیچ شرمت نیست!

[...]

قصاب کاشانی

دلا به کار جهان اضطراب یعنی چه

شدن شناور بحر سراب یعنی چه

کشیده تیغ دو دم صبح از میان برخیز

به زیر سایه شمشیر خواب یعنی چه

به دور خط نگهش نشئه دگر دارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه