گنجور

 
عرفی

من کینه را به مهر خریدار نیستم

دل پیش توست ولی به دل یار نیستم

آغاز دوستی است، عنان از ستم بگیر

در ماندهٔ محبت بسیار نیستم

تا کرده ام وداع محبت رسیده ام

یک منزل است راه و گرانبار نیستم

گویم گهی خوش آمد آسودگی، هنوز

درد ترا هنوز سزاوار نیستم

ترک وفا به جور نه آیین دوستی است

زین شیوه ظن مبر که خبردار نیستم

اما چنین که از تو وفا خوار گشته است

عیبم که می کند که وفادار نیستم

در عشق روستایی و در عقل شهری ام

ناموس را به جهل خریدار نیستم

عرفی ز من شکایت معشوق نشوی

مست شراب عشقم و هشیار نیستم

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

صدرا ! ز خاکپای تو بیزار نیستم

کز خدمت تو یک دم بیکار نیستم

ز اندیشۀ مدیح تو شب نگذرد که من

تا روز همچو بخت تو بیدار نیستم

بادا زبان بریده، دماغم ز هیچ پر

[...]

قدسی مشهدی

در قیدم و گمان که گرفتار نیستم

دارم هزار زخم و خبردار نیستم

گه سینه می‌خراشم و گه ناله می‌کنم

یک دم ز شغل عشق تو بیکار نیستم

جایی نمی‌روم ز گلستان کوی تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه